Friday, February 8, 2013

#200:FORBIDDEN POEM OF FORUGH FAROKHZAD

بر روی ما نگاه خدا خنده می زند 
هر کهن ره به سوی لطفش نبرده ایم 
زیرا چو زاهدان سه کار خرقه پوش 
پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم 
.
پیشانی ار ز داغ گناهی سه شود 
بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا 
نام خدا نبردن از آن به که زیر لب 
بهر فریب خلق گویی خدا خدا 
.
ما را چه غم که شیخ شبی در میان جمع 
بر رویمان ببست به شادی در بهشت 
او می گشاید  او که به لطف و صفای خویش 
گویی که خاک تنت ما را ز غم سرشت 
.
توفان طعنه خنده های ما را ز لب نشست 
کهم و در میانه ی دریا نشسته ایم 
چون سینه جای گوهر یکتای راستیت 
زین رو به موج حادثه تنها نشسته ایم 
.
ماییم که طعنه ی زاهد شنیده ایم 
ماییم ما که جامه ی تقوا دریده ایم 
زیرا درون جامه به جز پیکر فریب 
زین راهیان راه حقیقت نادیده ایم 
.
آن آتشی که در دل ما شعله می کشید 
گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود 
دیگر به ما که سوخته ایم از شرار عشق 
نام گناهکاره ی رسوا نداده بود 
.
بگذار تا به طعنه بگویند مردمان 
در گوش هم حکایت عشق مدام ما 
هرگز نمیرد آن که که دلش زنده شد به عشق 
ثبت است در جریده ی عا لم دوا م ما 
فروغ فرخزاد ؟

No comments:

Post a Comment