1. *

    از کتاب " از حواشی مخفی "





    رویای خویش را در آیینه کاویدی
    و ایمان چشمانت،
    پنجره را می خواند
    و مقیاس اویخته بر چشمانت
    کبوتران را قاصدانِ شاد کرد
    و در که باز شد
    گیسوی خون پریشان گشت
    تصویر رود
    سایه بود
    و خانه بر درخت
    پنهانده
    و دست خسته
    بهار را زنده می کرد
    شب حادثه بر قایق رود
    آتش فانوس ، جسارت را می افروخت
    و پرده آبی معبود
    ستاره های مخفی خویش را
    به باغبان می گماشت
    و اتش دریایی گلی می فروخت
    و باغ، شکوهمند می گشت
    دیدم گیاه پل عمومی است
    و سامان جاری دوستداران غافل است
    و پل عمومی را نگاه کردم و گذشت
    تصویر دلگیری از آفتاب به رود برخورد
    هنگام عبور،
    خاک پریشان
    دیوار خفته را بیدار کرد
    و مدار سیاه در درون پیچید
    و اتش هولناک سنگ بارید
    و چتر سپید،
    نگین انگشتر آبی شد