Saturday, March 30, 2013

A*SH*N*A:SHAHRIARشهریار


به یاد پدر
تَبریزی سَرین گؤردوم
دَرَه سین دشرین گؤردوم
گَلمیشدیم یاری گؤرَه م
اولمادی یِئرین گؤردوم
............................
تبریز را سرد دیدم
دره اش را عمیق دیدم
آمده بود یار را ببینم
افسوس که نبود و جای خالیش را دیدم

Friday, March 29, 2013

A*SH*N*A:AKBAR EKSIR:اکبراکسیر



فوبيا

در خانه از لولو مرا ترساندند
در كوچه از جهود
در مدرسه از آقا ناظم ترسيدم
در اداره از پاكسازي
حالا هم كه بازنشسته شده ام
از فشار قبر مي ترسم
با اين حال حديث مي گويد:
من از اچبل اچسيل مي تلسم!
و مليحه غش غش مي خندد و مي گويد:
نترس عزيزم
بابابزرگ كه دم نداره!


انحصار وراثت

عرفان پدر شد به خانه اش رفت
ايثار هم به خانه اش رفت تا پدر شود
- پدرمان در آمد-
حالا نشسته ايم و منتظريم
تا نوه هاي عزيز
با كالسكه بيايند
و من و مليحه را
به سالمندان برسانند!



Sunday, March 24, 2013

A*SH*N*A:SAYEHامیرهوشنگ ابتهاج سایه


"بهار غم انگیز" - ه.ا. ســایه
اندوهی در دل اوست که اندوه همه ی ماست .سایه شاید خیلی شعر ما را دوست ندارد اما دوستی ی ما  در دل اوست و دوستی ی اونیز همیشه  در دل ماست و از همین روست که شعر او را با خود داریم وگهگاه زمزمه اش می کنیم . او از شاعران قرن ایران  است 
ف.س

بهار آمد، گل و نسرین نیآورد

نسیمی بوی فروردین نیآورد

پرستو آمد و از گل خبر نیست

چرا با گل، پرستو همسفر نیست؟

چه افتاد این گلستان را چه افتاد؟

که آئین بهاران رفتش از یاد

چرا در هر نسیمی بوی خون است؟

چرا زلف بنفشه سرنگون است؟

چرا پروانگان را پر شکسته است؟

چرا هر گوشه گرد غم نشسته است؟

بهارا بنگر این دشت مشوش

که می بارد بر آن باران آتش

برآید سرخ گل، خواهی نخواهی

و گر خود صد خزان آرد تباهی

اگر خود عمر باشد، سر بر آریم

دل و جان در هوای هم گماریم
"بهار غم انگیز"  - ه.ا. ســایه


 بهار آمد، گل و نسرین نیآورد

نسیمی بوی فروردین نیآورد

پرستو آمد و از گل خبر نیست

چرا با گل، پرستو همسفر نیست؟

چه افتاد این گلستان را چه افتاد؟

که آئین بهاران رفتش از یاد

چرا در هر نسیمی بوی خون است؟

چرا زلف بنفشه سرنگون است؟

چرا پروانگان را پر شکسته است؟

چرا هر گوشه گرد غم نشسته است؟

بهارا بنگر این دشت مشوش

که می بارد بر آن باران آتش

برآید سرخ گل، خواهی نخواهی

و گر خود صد خزان آرد تباهی

اگر خود عمر باشد، سر بر آریم

دل و جان در هوای هم گماریم

علیرضا میبدیA*SH*N*A:ALIREZA MEIBODI




نوروز ماندگار است، تا یک جوانه باقی‌ست

باقی‌ست جمع جانان، تا این یگانه باقی‌ست

بار دگر بریدند نای و نواش اما!

این ساز می‌نوازد، تا یک ترانه باقی‌ست

سینه به سینه گفتند کوتاه تا شود شب

کوتاه می‌شود شب، وقتی فسانه باقی‌ست

عید است و نامه دارم از من رسان سلامی

بشتاب ای کبوتر، تا آشیانه باقی‌ست

گم کردمش! نشانی‌ش یک کوچه تا جوانی

پیداش کن پرنده! تا این نشانه باقی‌ست

می‌چینمت دوباره از آسمان کرمان

پرواز کن ستاره! تا بام خانه باقی‌ست

نور نگاه کوروش، بر بردگان بابل

بعد از هزارها سال، در هگمتانه باقی‌ست

زیباست حرف باران در کوچه‌های تبریز

آواز مولوی هست تا یک چغانه باقی‌ست

دود اجاق وصلی، کو در سفر برافراشت

بعد هزار منزل، در بلخ و بانه باقی‌ست

در حیرتم که بعد از کشتار عشق اینک

در زیر سقف تاریخ، عطر زنانه باقی‌ست

تازی و کینه‌توزی، جهل و سیاه‌روزی

نفرین بر آن که عدلش با تازیانه باقی‌ست

عصر دگر برآید، این نیز هم سرآید

گر نیستت یقینی، حدس و گمانه باقی‌ست

یغماییان ربودند محصول عمر ما را

بشتاب و کشت می‌کن تا چند دانه باقی‌ست

افراط کرد و تفریط، این ساربان گمراه

ای کاروان سفر خوش! راه میانه باقی‌ست



«علی‌رضا میبدی»


Monday, March 11, 2013

A*SH*N*A:MANSUR KHAKSARمنصورخاکسار



منصور خاکسار 
١٣١٧آبادان 
٢٦ آگست ١٩٣٨
٢٧ اسفند ١٣٨ لس آنجلس
١٧ مارچ ٢٠١٠
*
مقدم نوروز، نامیمون
چون موذن
بر سر این بام ویران
می زنم تکبیر
جام جم
این شاه جشن رسمی تحقیر
زیب یال بیوراسب پیر

تا نیاز نان
به چشم آدمی می جوشد از بیداد
ای بهار نامبارک
مقدمت ناشاد

من کدامین دست ها را
بفشرم با شوق
تا بگویم
عیدتان
اکنون مبارک باد

Sunday, March 10, 2013

A*SH*N*A:MAJID NAFICI مجید نفیسی

 MAJID NAFICI مجید نفیسی 
زاده ی ١٩٥٢/١٣٣١ اصفهان 

پل چوبی
مجید نفیسی
*
من به تو نوید کلبه ای کوچک را نخواهم داد
در گذرگاهی کوهستانی ـ
رویایی که همیشه با خود از کودکی داشته ام.
من بر همین پل چوبی می ایستم
و از لبهای شیرین تو بوسه می گیرم.
آسمان، پاک
و آب، سرشار از دانه های باران است.
درختانی که ما را احاطه کرده اند
راز ما را نخواهند گفت
و برگهایی که آنسوتر فرو می ریزند
به قلب های ما اطمینان بیشتری می بخشند.
آوریل
سرو خرزویل
برای رضا میریان

مجید نفیسی
• از روزن حقیر پستوی بقالی
نور پریده رنگ آفتاب آخر پاییز
روی هزاره ی دیوار پنجه می کشد
بقال خرزویل، آرنج ها نهاده به زانو ...
اخبار روز: www.akhbar-rooz.com 
شنبه  ۱۲ مرداد ۱٣۹۲ -  ٣ اوت ۲۰۱٣

 
 از روزن حقیر پستوی بقالی

نور پریده رنگ آفتاب آخر پاییز

روی هزاره ی دیوار پنجه می کشد

بقال خرزویل، آرنج ها نهاده به زانو

با دفتر حساب و خط سیاقش به پیش رو

لم داده روی کیسه های برنج و آرد

سرمست از بوی ترشیدگی و ماندگی ست.

انگار خواب می بیند:

"از مرد و زن بگذار هر کس بر سر جایش

چون دله های لیقوان و حلورده

هر کس شود سنگین تر از سنگ ترازویش

با تیزی چاقو مرتب کن و اندازه

من هم دلم خون است از دست دلالان

از احتکار جنس و از تنزیل سرمایه

حد وسط را گر نگه داری تو در بازار

آیا شود لبریز آب از حد پیمانه؟

گر روزگاری من شوم داروغه ی این شهر

با منطق بقالی ام دردش کنم چاره."


بقال خرزویل!

اکنون که دیر زمانی ست

آردت بیخته، غربالت آویخته

و خوابت تعبیر گشته است،

و دیرک بلند ترازویت

با گوله های سربی قانونت

هر کوی و برزن را تسخیر کرده است،

با من سری به پستوی بقالی ات بزن

و گوش کن حرف دلم را:

گیرم که قلب شهر را

چون قالبی پنیر به چنگ آری،

گیرم به تیزی چاقویت

از جسم و جان مرد و زن

تکه تکه برداری،

گیرم که با حدید ترازویت

حد و حدود شرع را نگه داری،

اما، با آفتاب پشت پنجره چه خواهی کرد؟

آن آفتاب رها، بخشنده

که می دمد هر بامداد

از لابلای پولک های سروآزاد

بی بانگ چرتکه و سکه

و نسیه دادن دل انسانی،

آری

گیرم که خاک شهر را به زنبیل برکشی

با سرو خرزویل چه خواهی کرد؟


هشتم ژانویه ۱۹٨۶


* این شعر را که نسخه ی نخستین آن در سال ۱٣۶۵ در مجموعه ی "پس از خاموشی" چاپ شده، با توجه به نوشته ی مجتبی نواب صفوی رهبر "فدائیان اسلام" سروده ام که در سال ۱٣۲۹ در کتاب "جامعه و حکومت اسلامی" می گوید که حکومت را باید مانند یک دکان بقالی اداره کرد. از مردم دهکده هرزویل(خرزویل) نزدیک منجیل پوزش می خواهم که تعبیر قالبی ناصرخسرو را پس از هزار سال دوباره به کار برده ام. او در سال ۴٣٨ هجری از این ده گذشته و در سفرنامه اش در این باره می نویسد:" و از آنجا به دیهی که خرزویل خوانند من و برادرم و غلامکی هندو وارد شدیم. زادی اندک داشتیم. برادرم به دیه در رفت تا از بقال چیزی بخرد. یکی گفت چه میخواهی، بقال منم. گفت هر چه باشد ما را شاید، که غریبیم و بر گذر. و چندان که از

مأکولات برشمرد، گفت ندارم. پس از این هر کجا کسی از این نوع سخن گفتی، گفتمی بقال خرزویل است." (صفحه ۶)
امروزه در خرزویل، سروی کهنسال وجود دارد که عمرش به بیش از هزار سال می رسد، و یادآور سرو کاشمر است که به گفته ی فردوسی، زرتشت نهال آن را از بهشت آورده و در آنجا می کارد، و به گفته ی بیهقی در سال ۲۴۷ هجری به دستور متوکل عباسی بریده می شود.  

Thursday, March 7, 2013

A*SH*N*A:NASRIN KHAJEHنسرین خواجه

نسرین خواجه ،
مشهد ، زاده ی ١٢ اسفند ١٣٤٣
٣ مارچ ١٩٦٤

Saturday, March 2, 2013

A*SH*N*A:ESMAIL YURDSHAHIAN URMIAاسماعیل یوردشاهیان







ميان ما

ميان من و تو
مايی نشسته بود
لبخندی داشت
که مارا گم می‌کرد
هوا کجا گرفته بود؟
زنبور‌ها پی عطری می‌گشتند
که از هوای تو می‌گذشت
چرا نگفتی
گلويت پر از گريه است؟

درختان با باد صبور بودند
و کوچه چنان محو سکوت
که کاری نمی‌شد کرد
جز نگاه که از چشم من می‌گذشت

من رفتنت را نگاه کردم
با بغضی که با قدم‌هايت می‌شکست
نگفته بودی که می‌روی
نگفته بودی که حرف‌هايی ديگر داری
نگفته بودی که ميان ما، مايی ديگر است
که هوايی ديگر می‌خواهد.
زنبور‌ها می‌دانستند
نگاه و لبان بسته تو
نگاه کردی و هيچ نگفتی
به تلخ‌خند رفتی.

اسماعیل یوردشاهیان اورمیا
www.yourdshahian.com



7

دريا اما سخن نمی گويد
بر رخساره کبودش.
شعله بنفش است
ارغوانی از لرزش خون
پرهای پاشيده.
تن های خيس
در زفاف خونين شبانه عشق
اما با قوهای جوان
اعتنا نيست

اين ها غريدن باد را
بر توده های نمک
در شورابه های سرخ
به خنده گرفته اند
عشق را بر موج موج آبی
با مرگ تفسير می کنند.

8

من قامت درختم
پرواز پرنده ام
علف و سنگم
در عرصه خاموشت
تو معنی آب را در غم نهاده ای
من فصل فصل کتاب تو را
در چشم گرفته
از جان سروده ام
من روح توام
در عرصه خاموشت

شعر توام
در لبان بسته ات
پرواز توام
در بال پرنده ات
رنگ توام در کبوديت
من را زبان ديگری ده
با من به زبان ديگر گوی
من تمام توام
می شنوی؟