Sunday, March 25, 2012

موج  

ویژه شعر 
چهار -*
به انتخاب 
فرامرز سلیمانی 
از مجموعه شاعران قرن ایران 
سهراب سپهری ،اسماعیل شاهرودی نصرت رحمانی ،عمران صلاحی ،فریدون مشیری،حمید مصدق 
*
سهراب سپهری 

سهراب سپهری 
*
اسماعیل شاهرودی 
*
بیگانه :
تند می بارید باران 
رقص هر قطره به روی شب تند سینه او بود ،ان طناز دل آویز 
و نگاه من همه ما تش 
و نگاه من 
همچو باران بر سریر سینه او کرده سر ریز 
من هزارم حرف در دل بود اما با زبان خاموش 
هر که بدش فکر خود در سر 
من و لیکن حرف او را پای تا سر گوش 
هر که با رنگ لباسی رنگ دیگر داشت ان جا 
هر که می بلد با رنگی که در بر داشت ان جا 
هر که می آمد که با حرفش نماید آدمی دیگر 
من ولی با حرف هایم در زبان خاموش ان جا با همه بیگانه بودم 
بودم ان جا با خیال او بدل در عا لمی دیگر 
و نگاه من از این رو بر چکیدن های باران بود 
و ان چنان  که بود و  می با رید
تند می با رید باران  

*
نصرت رحمانی

شب درد 
چه دردناک شبی بود 
سکوت بود و جنون بود 
فضا براده آهن
ستاره لکه خون بود 
غریبی از خم ره رفت 
صدای گا مش غم غم 
طنین به خلوت ره بست 
گرفت پنجره ماتم 
پرید مرغی در باد 
به سوی جنگل آهن 
درون مقبره من 
کشید خاطره شیون 
چراغ  های خیابان 
تمام پر پر گشتند 
سپیده پنجره را شست 
کلاغ ها بر گشتند 
چه درد ناک شبی بود    

*
عمران صلاحی
چنین گفت  :
گل سرخ روی چمن لخته شد
و خون چتر فواره را باز کرد
زنی دشت در باجه یی زرد با یک نفر حرف می زد که پرواز کرد
و خون صدا
از رگ پاره سیم
بر خاک ریخت
در ان انفجار
به معراج رفتند پیغمبران کوپن های بی خواربار
در ان ایستگاه
به مقصد رسیدند چندین زن کارمند
و ان ماه شهریه مهد کودک نپرداختند
ز گهواره تا گور
یک خط کوتاه سرخ
تهمتن کجاست
که اید جوانمردی آموزد از پهلوانان این روزگار
جوانمردی آموزد از پهلوانی که پیروز شد
بر ان کودک شیر خوا ر
توانا بود هر که همدست شیطان بود چنین گفت فردوسی پاکزاد
بر ان سنگپایه
در ان بامداد

*
فریدون مشیری 


*
حمید مصدق 


حمید مصدق :
الا یا ایها الساقی 
.
چه آسان کینه می ورزیم
دل مشتاق مهر ودوستداری را
چرا از با ده بزم صفا محروم می سازیم
قمار بد بیاران که هیچ بردی نخواهد داشت
من و تو هر دو می بازیم
الا یا ایها الساقی
کجا شد آن می باقی
نمی بخشد شفا زخم زبان را هیچ تریاقی
بیا با من
بیا از دوستداری با تو خواهم گفت
 تو را با بستر سبز سخن
تا باغ های مهر
خواهم برد
تو را با مهربانی می دهم سازش
تو با من ؟
نه !
تو با خود مهربان تر باش
تو در اندیشه شعر و شراب و
شور دیگر باش
تو بگشا پنجره دل را
نسیم مهربانی را
گذر ده از دل تنگت
در اقصا ی جهان نام تو را
یک غنچه نشکفته می خواند
به یاس غنچه یی
گل های باغ مهربانی را تبسم کن
نشانی های شهر شد خواران گیر
بهل دلمردگی
زا یینه دل گرد این افسردگی
بزدای
سراغی هم ز کوی می گساران گیر
الا یا ایها الساقی
کجا شد ان می باقی     

No comments:

Post a Comment