Sunday, March 25, 2012



موج ویژه شعر 
یک*
به انتخاب  فرامرز سلیمانی
از مجموعه شاعران قرن ایران  
نیما یوشیج ،منوچهر آتشی ،منوچهر نیستانی,فرخ تمیمی ،بیژن جلالی،محمد زهری


*نیما یوشیج :
برف
.
زرد ها بی خود قرمز نشده اند
قرمزی رنگ نیانداخته است
بی خودی بر دیوار
صبح پیدا شده از ان طرف کوه ازا کو اما
وازنا پیدا نیست
 گرته ی روشنی مرده ی برفی همه کارش آشوب
 بر سرشیشه ی هر پنجره بگرفته قرار
وازنا پیدا نیست
من دلم سخت گرفته ست از این
مهمانخانه مهمان کش روزش تاریک
که به جان هم نشناخته انداخته است
چند تن خواب آلود
چند تن ناهموار
چند تن نا هوشیار
*
نیما :

*
نیما:

*
نیما :


*
منوچهر آتشی :
فرا قی
.
نیمی زلفت را دارم   نیمی لبخندت را
نیمی نفست را می شنوم
نفسی که در گیسو می وزد
به پندار و رویا
نا تمام می ایی و نا تمام می گویی
و ناتمام می وز ی به نسیم
در مشامم
درنگ کن !
اگر بمیرم تنها خواهی شد
تنها
از سایه یی که حجمت را کامل می کند
که بر چکاد ها می شکند
تا فرو یابدت  به دره زنبق ها
نیمی از لبخندت را دارم
نیمی از دهانت را ی خواهم
و تمام قلبت را
آنگاه
در سفینه بوسه گدازانت
به آفتاب خواهم رفت
و سایه یی فرو خواهم نهاد
تا کامل کند حجم تنهاییت را
*
منوچهر آتشی
.....
منوچهر نیستانی :
نامه یی در شب به شب
.
گفتم که می نویسم
شب از چمن نوشتم
با شب نشستم این راز
با اهرمن نوشتم
با کوه و برز و تابش
-با این که برده خوابش-
از تهمتن  نوشتم
من از چمن نوشتم
با اهرمن نوشتم
گل های رنگ  رنگ اند
زیر چراغ مردم
با رنگ های روشن
با رنگ چشم ها گم
مانند لاله هایی
در سایه سا ر گندم
از گم شدن نوشتم
شب با پیام و پرسش؟
با بی شب نشینان:
گل ها
گل ها که در نیایش
این را من امشب آری
با نسترن نوشتم
یک نامه نیز امشب
با خویشتن نوشتم
باید بهار را دید
با چشم اگر مسلح
شب رفت و صبح آمد
دیدم چه نامه هایی
از من به من نوشتم
*
فرخ تمیمی
عاشقانه
.
وقتی که پوستت
-ابریشم سپید تراوا -
نیلوفرینه می شود
احساس می کنم
بازرگان عطر و پرند و نورم
در جاده های خرم ابریشم
*
بیژن جلالی :



بیژن جلالی :
۱
کلمات شعر من
چون کبوتران سپیدند
و بر هر بامی می گشتند
و از سپیدی بال آنان
روز روشن تر می شد
۲
نی زنی در کنار راه
نشسته بود
راه را می نواخت
و خاک را
که با راه می رفت
ولی من صدای نی را
در آسمان
می شنیدم
 که با باد می رفت
و ابی رنگ بود
۳
ما همراه فصل مردم
به آهستگی
و کسی خبردار نشد
زیرا نسیم بهاری
نگاه همگان را
به سوی گل ها می برد
و باد پاییزی
صدایش بلند تر از زاری ما بود
.
بیژن جلالی
شعر:
شعر
 ان چیزی ست
که هست
و چون آب صا فی
در ته گودال
جهان
آرمیده ست
و شاعر
از صفی این
آب
و روشنی آن
برای ما
سخن می گوید
*
محمد زهری :
شبی از شب ها
کرم ابریشم از چله پیله بر خاست
باز دنیا
دنیا بود
برگی و برگی و برگی
لیک او دیگر
بال پروازی با خود دا شت
.
محمد زهری
دیدار:
ابرها
و  ابرها
و در ان پرخاشگر
بی صبر
چون ببر
رعد
برق
و سپس باران
چه بارانی !
چه بارانی !
رشته یی آویخته
.
در پناه چدر الوان یک دکان بسته
صبح آدینه
رهگذر ها مانده از رفتار
منتظر تا چنته ابر کریم از سکه باران تهی گردد
.
من
تو را
ای بس ز هر ابر نشان جسته
ولی نا یافته هرگز
ناگهان
یافتم
در کنار خویش
خیس خیس
زیر چادر الوان
.
کاش باران همچنان
تا عصر
می بارید
*
...

1 comment:

  1. for APRIL,THE MONTH OF POETRY
    to be continued through the month

    ReplyDelete