• Poem by MahNaz Talebitari
    Painting by Zohreh Khaleghi

    شعربسیار زیبایی  از دوست شاعر عزیزم مه‌ناز
    ------
    آتـش

    نگاهِ نخستین
    هیمه ای خشک است
    و التهابِ تنـم
    اشتیاقی شیرین
    که در نبضِ سرانگشتانت
    چه بی قرار می تپد

    ـــ بگذار سرزمینِ گمشده ام را
    در تپشِ رگهای تو احساس کنم ـــ

    واژه ی نخستین
    زبانی ست عریان
    که هیمه را می افروزد
    تا سوزِ سرما سوگندِ فصل را بشکند
    و با حرارتِ پستانهایم
    در کاسه ی دستانت
    آب شود ...

    ـــ آرزوهای جوانم را
    بگذار سرانجام
    در شعله ی چشمانِ تو بسوزانم ـــ

    هُرمِ نفس هایت آفتاب، نـه!
    تمنای شرمی سرخ است
    که در رسیدگیِ نخستین بوسه
    چه شیرین
    در دهانِ تشنه ام تکرار می شود

    ـــ بگذار
    شکوهِ این لحظه های بزرگ را
    در این زمینِ غم زده شیار زنیم
    با بوسه هامان،
    و با زلالیِ تن ها
    بر پوستِ عریانش بباریم،
    که دریـا دور است ـــ

    آهِ نخستین اما
    شهدی ست
    که پروانه ی بی تابِ لبانت را
    بهِ شکوفه های تنم پیوند میزند
    در جاودانگیِ لحظه ها ...
    ... در تجربه ی سرانگشتانت
    با هر گردشِ تنم ...
    ... و عریانیِ واژه ها
    در هر پیچشِ تنت ...

    ـــ رازِ اندام ها، بگذار
    در دلِ سوزانِ این هیمه بسوزد
    و چشمانِ شعله ها
    عطرِ این کُنده های پیر را
    بر تنِ شن های داغ بگریند،
    که دریـا دور است ـــ

    در آغوشت آرام می گیرم
    و دندانهای سپیدت را
    ــ زیبای من ــ
    تا نخستین نگاهِ سپیده
    چون شیری گرم می نوشم
    ... مستانه
    خود را در فراز و نشیب های تنت
    رهـا می کنم
    یا گُم می شوم
    درشیارهای شیرینِ هوس

    ـــ خدای را
    بگذار آسمان امشب پاک بماند
    و بوسه هایت، بگذار
    تنها در اشک های سالیان
    با گونه هایم یکی شوند،
    چرا که
    دریـا بس دور است ـــ

    امشب اِروس
    در پوستِ شب لانه کرده
    و دردِ شیرینِ یکی شدن
    خدای عشق را در برهوتِ اخلاق
    به ستایش می نشیند

    ـــ بگذار خشکیِ این شبِ خاموش
    با نمناکیِ آه هایمان درآمیزد
    و شراره های بی تابِ عشق
    بگذار
    ستارگانِ شاهدِ این ظلمات شوند ـــ

    ... بمـان!
    تا نخستین بانگِ سحر
    تا واپسین ترانه ی باد
    زیبـا بمـان!
    در امتدادِ کشاله های سوزان
    تا فروکشِ آخرین زبانه ی سرخ
    در اوجِ شکوهِ شدن
    بمـان!
    تا خاکسترِ آخرین لحظه ی شکفتن
    زیبـا
    بمـان در من!
    مـه نـاز طالبی طاری