1. تریاک
    --------
    نصرت !چه می کنی سر این پرتگاه ژرف
    با پای خویش، تن به دل خاک می کشی
    گمگشته به پهنه تاریک زندگی
    نصرت! شنیده ام که تو تریاک می کشی
    ***
    نصرت! تو شمع روشن یک خانواده ای
    این دست کیست، در ره بادت نشانده است؟



    پرهیز کن ز قافله سالار راه مرگ
    چون، چشم بسته بر سر چاهت کشانده است
    ***
    بیش از سه ماه رفته که شعری نگفته ای
    ای مرغ خوش نوا! ز چه خاموش گشته ای؟
    روزی به خویش آیی و بینی که، ای...دریغ
    با این همه هنر، تو فراموش کشته ای
    ***
    هر شب که مست، دست، به دیوار می کشی
    از خواب می جهد پدرت، آه ... می کشد
    نجوا کنان به ناله سراید که (( این جوان
    گردونه امید به بیراه می کشد)).ء
    ***
    دیشب ملیحه دختر همسایه طعنه زد
    آمد دوباره شاعر بد نام شهر ما
    مادر!...بس است ...
    وای...
    فراموش کن مرا
    باید که گفت: شاعر ناکام شهر ما
    ***
    مادر! به تنگ امده ام از دست ناکسان
    دست از سرم بدار ، ندانی چه می کشم
    دردیست بر دلم، که نگنجد به عالمی
    این درد، کی به گفته در آید که می کشم؟
    ***
    نصرت! از آنِ مردم خویشی، نه مال خود
    زنهار!تیرگی نزند راه نام تو
    هر گوش،منتظر به سرود تو مانده است
    نصرت! شرنگ مرگ نریزد به جام تو
    ---------------
    نصرت رحمانی
    بهمن ماه سی و سه- تهران

    3