Monday, December 3, 2012

A*SH*N*A:FAROKHI YAZDIفرخی یزدی




خوب و بد را صفحه طوفان نماید منعکس
زان که این لوح درخشان کمتر از آیینه نیست
۱۲۶۸ یزد 
بیست و چهارم مهر ۱۳۱۸ قتل در زندان رضا شاه , تهران 

زین محبس تنگ در گشودم رفتم
زنجیر ستم پاره نمودم رفتم
بی‌چیز و گرسنه و تهیدست و فقیر

زا ن سا ن که نخست آمده بودم رفتم 
فرخی یزدی  
قسم به عزت و قدر و مقام آزادی
که روح‌بخش جهان است نام آزادی
به پیش اهل جهان محترم بُوَد آن‌کس
که داشت از دل و جان، احترام آزادی
چگونه پای گذاری به صِرف دعوت شیخ
به مسلکی که ندارد مرام آزادی
هزار بار بُوَد به ز صبح استبداد
برای دسته پابسته شام آزادی
به روزگار، قیامت به پا شود آن روز
کنند رنج‌بران چون قیام آزادی
اگر خدای به من فرصتی دهد یک روز
کِشم ز مرتجعین انتقام آزادی
ز بند بندگی خواجه کی شوی آزاد
چو «فرخی» نشوی گر غلام آزادی

---

شب چو در بستم و مست از می نابش كردم
ماه اگر حلقه به در كوفت جوابش كردم
دیدی آن ترك ختا دشمن جان بود مرا ؟
گر چه عمری به خطا دوست خطابش كردم !
منزل مردم بیگانه چو شد خانه ی چشم
آنقدر گریه نمودم كه خرابش كردم
شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع
آتشی در دلش افكندم و آبش كردم
غرق خون بود و نمی مرد ز حسرت فرهاد !
خواندم افسانه ی شیرین و به خوابش كردم !
دل كه خونابه ی غم بود و جگر گوشه ی درد
بر سر آتش جور تو كبابش كردم !
زندگی كردن من مردن تدریجی بود !
آنچه جان كند تنم عمر حسابش كردم
فرخی یزدی




No comments:

Post a Comment