Thursday, January 31, 2013

A*SH*N*A:HIVA MASIHهیوا مسیح


هیوا مسیح

خجالت میکشد این تنم از پیرهنم
رنگم از چهره ام
بودم از نبودنم.

وقتی نگاه میکنم به پیرهایی که انگار
هزار سال پیش کودک بوده اند.
به کودکانی که انگار چند روز دیگر پیر میشوند
بی آنکه چیزی گفته باشند
به کسی یا جایی.
بی آنکه راه رفته باشند
به سویی یا راهی.

خجالت میکشد این تنم/ بودنم.
یبا
این پیرهنم برو سفر.
این صورتم ببین نگاه.
این دهانم بگو کلام.
این چهره ی هزار ساله ام برای تو
میخواهی در آن گریه کن بزرگ
حرفی یا چیزهایی بگو کتاب.

میخواهی نگاه کن خیال
به هزاره یی که می آید
شاید گریان.

نگاه کن به آب
به دریایی که در خودش تمام می شود.

میخواهی بخند
به من به او به هیچ
یا خیره شو بزرگ
به رفتار آدمی

من توام.

(کتاب آب 1381)

No comments:

Post a Comment