Saturday, March 2, 2013

A*SH*N*A:ESMAIL YURDSHAHIAN URMIAاسماعیل یوردشاهیان







ميان ما

ميان من و تو
مايی نشسته بود
لبخندی داشت
که مارا گم می‌کرد
هوا کجا گرفته بود؟
زنبور‌ها پی عطری می‌گشتند
که از هوای تو می‌گذشت
چرا نگفتی
گلويت پر از گريه است؟

درختان با باد صبور بودند
و کوچه چنان محو سکوت
که کاری نمی‌شد کرد
جز نگاه که از چشم من می‌گذشت

من رفتنت را نگاه کردم
با بغضی که با قدم‌هايت می‌شکست
نگفته بودی که می‌روی
نگفته بودی که حرف‌هايی ديگر داری
نگفته بودی که ميان ما، مايی ديگر است
که هوايی ديگر می‌خواهد.
زنبور‌ها می‌دانستند
نگاه و لبان بسته تو
نگاه کردی و هيچ نگفتی
به تلخ‌خند رفتی.

اسماعیل یوردشاهیان اورمیا
www.yourdshahian.com



7

دريا اما سخن نمی گويد
بر رخساره کبودش.
شعله بنفش است
ارغوانی از لرزش خون
پرهای پاشيده.
تن های خيس
در زفاف خونين شبانه عشق
اما با قوهای جوان
اعتنا نيست

اين ها غريدن باد را
بر توده های نمک
در شورابه های سرخ
به خنده گرفته اند
عشق را بر موج موج آبی
با مرگ تفسير می کنند.

8

من قامت درختم
پرواز پرنده ام
علف و سنگم
در عرصه خاموشت
تو معنی آب را در غم نهاده ای
من فصل فصل کتاب تو را
در چشم گرفته
از جان سروده ام
من روح توام
در عرصه خاموشت

شعر توام
در لبان بسته ات
پرواز توام
در بال پرنده ات
رنگ توام در کبوديت
من را زبان ديگری ده
با من به زبان ديگر گوی
من تمام توام
می شنوی؟



No comments:

Post a Comment