Sunday, March 24, 2013

A*SH*N*A:SAYEHامیرهوشنگ ابتهاج سایه


"بهار غم انگیز" - ه.ا. ســایه
اندوهی در دل اوست که اندوه همه ی ماست .سایه شاید خیلی شعر ما را دوست ندارد اما دوستی ی ما  در دل اوست و دوستی ی اونیز همیشه  در دل ماست و از همین روست که شعر او را با خود داریم وگهگاه زمزمه اش می کنیم . او از شاعران قرن ایران  است 
ف.س

بهار آمد، گل و نسرین نیآورد

نسیمی بوی فروردین نیآورد

پرستو آمد و از گل خبر نیست

چرا با گل، پرستو همسفر نیست؟

چه افتاد این گلستان را چه افتاد؟

که آئین بهاران رفتش از یاد

چرا در هر نسیمی بوی خون است؟

چرا زلف بنفشه سرنگون است؟

چرا پروانگان را پر شکسته است؟

چرا هر گوشه گرد غم نشسته است؟

بهارا بنگر این دشت مشوش

که می بارد بر آن باران آتش

برآید سرخ گل، خواهی نخواهی

و گر خود صد خزان آرد تباهی

اگر خود عمر باشد، سر بر آریم

دل و جان در هوای هم گماریم
"بهار غم انگیز"  - ه.ا. ســایه


 بهار آمد، گل و نسرین نیآورد

نسیمی بوی فروردین نیآورد

پرستو آمد و از گل خبر نیست

چرا با گل، پرستو همسفر نیست؟

چه افتاد این گلستان را چه افتاد؟

که آئین بهاران رفتش از یاد

چرا در هر نسیمی بوی خون است؟

چرا زلف بنفشه سرنگون است؟

چرا پروانگان را پر شکسته است؟

چرا هر گوشه گرد غم نشسته است؟

بهارا بنگر این دشت مشوش

که می بارد بر آن باران آتش

برآید سرخ گل، خواهی نخواهی

و گر خود صد خزان آرد تباهی

اگر خود عمر باشد، سر بر آریم

دل و جان در هوای هم گماریم

No comments:

Post a Comment