Friday, April 19, 2013

MOHAMAD TAGHI BEHAR:DAMAVANDIEH محمدتقی بهار:دماوندیه




رضا نیکصفت REZA NIKSEFAT:

شاید به جرأت بتوان گفت که دماوندیه استاد ملک الشرای بهار مشهور ترین قصیده در چند قرن گذشته باشد . استاد بهار دو قصیده در وصف دماون سروده است که یکی از آنها را در سال 1300 سروده با مطلع
ای کوه سپید سر درخشان شو
مانند وزو شراه افشان شو
اما این شعر ناتمام می ماند تا این که استاد بهار دماوندیه ی دوم
را که مشهور تر است و ما آن را در ادامه به طور کامل خواهیم آورد را در سال 1301 سروده و بعد از به پایان رساندن دماوندیه ی دوم
دماوندیه اول را با تخلص بر مدح امام هشتم شیعیان حضرت امام
رضا «ع» و سر گذشت آن امام یزرگوار به پایان می برد.
در سال 1301 به تحریک بیگانگان هرج و مرج قلمی و اجتماعی شدیدی جو سیاسی ایران را مسموم می کند و کار به هتاکی
و تهمت و افترا در مطبوعات کشور می کشد. اهالی مطبوعات با اهانت کردن به وطن دوستان و آزار آنان باعث سستی در دولت مرکزی می شوند .
استاد بهار که ازاین جو آزرده خاطر شده است و از تهران پایتخت ایران نیز دلزده .پایتخت را هدف انتقاد شدید خود قرار می دهد و دماوندیه را در این رابطه می سراید.
اکنون متن دماوندیه دوم

ای دیو سپید پای در بند
ای گنبد گیتی ای دماوند
از سیم ،به سر یکی کله خود
ز آهن به میان یکی کمر بند
تا چشم بشر نبیندت روی
بنهفته به ابر چهر دلبند
تا وارهی از دم ستوران
وین مردم نحس دیو مانند
با شیر سپهر بسته پیمان
با اختر نحس کرده پیوند
چون گشت زمین ز جور گردون
سرد و سیه و خموش و آوند
بنواخت ز خشم بر فلک مشت
آن مشت تویی تو ای دماوند
تو مشت درشت روز گاری
از گردش قرن ها پس افکند
ای مشت زمین بر آسمان شو
بر ری بنواز ضربتی چند
نی نی تو نه مشت روزگاری
ای کوه نیم زگفته خرسند
تو قلب فسرده ی زمینی
از درد ورم نموده یک چند
شو منفجر ای دل زمانه
و آن آتش خود نهفته مپسند
خامش منشین سخن همی گوی
افسرده مباش خوش همی خند
پنهان مکن آتش درون را
زین سوخته جان شنو یکی پند
گر آتش دل نهفته داری
سوزد جانت به جانت سوگند
بر ژرف دهانت سخت بندی
بر بسته سپهر زال پر فند
من بند دهانت برگشایم
ور بگشایند بندم از بند
از آتش دل برون فرستم
برقی که بسوزد آن دهان بند
من این کنم و بود که آید
نزدیک تو این عمل خوشایند
آزاد شوی و بر خروشی
ماننده ی دیو جسته از بند
هُرّای تو افکند زلازل
از نیشابور تا نهاوند
وز برق تنوره ات بتابد
ز البرز اشعه تا به الوند

* * *

ای مادر سر سپید بشنو
این پند سیاه بخت فرزند
برکش ز سر این سپید معجر
بنشین به یکی کبود اورند
بگرای چو اژدهای گرزه
بخروش چو شرزه شیر ارغند
ترکیبی ساز بی مماثل
معجونی ساز بی همانند
از نار و سعیر و گاز و گوگرد
از دود و حمیم و صخره و گند
از آتش ِ آه ِخلق ِ مظلوم
و از شعله ی کیفر ِخداوند
ابری بفرست بر سر ِ ری
بارانش ز هول و بیم و آفند
بشکن در دوزخ فرو ریز
باد افره ِکفر کافری چند
ز آن گونه که بر مدینه ی عاد
صر صر ، شرر عدم پراکند
چونان که به شارسان پمپی
ولکان اجل ِمعلق افکند
بفکن ز پی این اساس تزویر
بگسل ز پی این نژاد و پیوند
برکن ز بن این بنا که باید
از ریشه بنای ظلم بر کند
زین بی خردان سفله بستان
داد دل مردم خردمند

از دیوان اشعار ملک الشعرای بهار ، امیر کبیر ،

No comments:

Post a Comment