life&poetry of manuchehr atashi
mojbook.com
manuchehr ATASHI see also:www.faramarzsoleimani.blogspot.com/manuchehr atashi-is-born-and-burnt
منوچهر آتشی
زندگینامه خود را چنین شرح دادهاست:
« | دوم مهرماه ۱۳۱۰ در روستای به نام «دهرود» دشتستان جنوب متولد شدم، خانواده ما جزء عشایر زنگنه کرمانشاه بودند که در حدود ۴ نسل پیش به جنوب مهاجرت کرده بودند.
نام خانوادگی من به دلیل اینکه نام جد من «آتشخان زنگنه» بود «آتشی» شد، پدرم فردی باسوادی بود و به دلیل علاقهای که سرگرد اسفندیاری که در جنوب به رضاخان کوچک مشهور بود، پدرم را به بوشهر انتقال داد و پدرم کارمند اداره ثبت و احوال بوشهر شد. در سال ۱۳۱۸ به مکتبخانه رفتم در همان سالها قرآن و گلستان سعدی را یاد گرفتم ولی به دلیل شورشی که در آن شهر شد سال دوم را تمام نکرده بودم از کنگان به بوشهر رفتم و در مدرسه فردوسی بوشهر ثبت نام کردم و تا کلاس چهارم در این مدرسه بودم و در تمام این دوران شاگرد اول بودم و کلاس پنجم را به دلیل تغییر محل سکونت در مدرسه گلستان ثبت نام کردم. کلاس ششم را با موفقیت در دبستان گلستان به پایان رساندم، در این سالها بود که هوایی شدم و دلم برای روستا تنگ شد و با مخالفتهایی که وجود داشت دست مادر دو برادر و خواهرم را گرفتم به روستا بازگشتیم و در چاهکوه بود که با عشق آشنا شدم و اولین شعرهایم نیز مربوط به همین دوران است.
البته مساله علاقمندی من به شعر و شاعری به دوران کودکیام باز میگردد خیلی کوچک بودم که به شعر علاقهمند شدم، اما اولین تجربه عشقی در چاهکوه اتفاق افتاد او نیز توجهی پاک و ساده دلانه به من داشت، آن دختر خیلی روی من تاثیر گذاشت و در واقع او بود که مرا شاعر کرد. شاعر مجموعه «آواز خاک» در ادامه با بیان این نکته که در آن سالها ترانههای زیادی سرودم و به دلیل نرسیدن ما به هم و ازدواج آن دختر با مرد دیگر و سرطانی که بعدها به آن دچار شد رد پایی این عشق در تمام اشعار من به چشم میخورد. پس از آن به بوشهر بازگشتم و دوره متوسطه را در دبیرستان سعادت به پایان رساندم, در آن سالها بود که اشعارم را روزنامههای دیواری که در این مدرسه درست کرده بودیم منتشر میکردم و حتی در این سالها در چند تئاتر نیز نقشهایی ایفاء کردم. او در ادامه با بیان این نکته که پس از اتمام دوره دبیرستان به دانشرای عالی راه پیدا کردهاست و به عنوان معلم مشغول به تدریس شده, گفت: در همین سالها اولین شعرهایم را در مجله فردوسی منتشر کردم و این شعرها محصول سرگشتگی در کوهها و درههاست که به صورت ملموس در اشعار من بیان شدهاند. آشنایی با حزب توده تاثیرات بسیار زیادی بر آثار من گذاشت و شعرهای زیادی برای این حزب با نامهای مستعار در روزنامههای آن روزها منتشر کردم و حتی در ۲۹ مرداد پس از کودتا در ایجاد انگیزه به کارگران برای شورش نقش بسزایی داشتم, ولی با مسائلی که برای حزب بهوجود آمد، از این حزب فاصله گرفتم و فعالیت جدی سیاسی من به نوعی پایان یافت. من تاکنون دوبار ازدواج کردهام که هر دو بار که بیثمر بودهاست، همسر اولم با این که دو فرزند از او داشتم (البته پسرم مانلی به دلیل بیماری که داشت فوت کرد) به دلیل اینکه من حاضر نشدم با او به آمریکا بروم از من جدا شد و دخترم شقایق نیز در حال حاضر در آلمان وکیل است. در سال ۱۳۶۱ ازدواج دیگری داشتم که آنهم به انجام نرسید و یک دختر نیز از این ازدواج دارم.
فعالیتام را با آموزش و پرورش آغاز کردم البته شغلهای متعددی را تجربه کردم، مدتی با صدا و سیما همکاری داشتم، مسئول شعر مجله تماشا بودم، مشاور ادبی نشریات و انتشارات مختلف بودهام و در حال حاضر نیز در نشریه کارنامه مشغول هستم. من با این سن ام هیچ کتابی نیست که در حوزه فعالیتام ناخوانده مانده باشد، اگر کسانی که به شعر علاقهمند هستند و حس میکنند قریحه شعری دارند به سراغ شعر بروند و گرنه به دنبال شعر رفتن کاری عبث و بی هودهاست.
*AHMAD REZA AHMADI
قصر را بوریای من فرش کرده بود
همراهان ملکه ی پروانه ها در آواز، نامت را شستند
آواز را چراغان کردم
تنهایی وسیع شد
.جمعیت تو را تفسیر کرد
.آواز بهارهای قصر در جمعیت گم شد
در غروب قصر
پند سکرآورت
آدمیان بیان نشده را
.در گل های نسترن زنده کرد
ما در یک هنگام
در لباس های تابستانی یکدیگر را صدا زدیم
.و یکدیگر را دوست می داشتیم
ما خبر آمدن بهار را
.برای نخستین بار از پشت شیشه های وصف شنیدیم
ای یقین نشسته در این آفتاب زرد
.بگذار من این صبح آبی را جشن بگیرم
تخت روانم را بیاورید
.تا بر ابرهای این جنگل برانم
قصر را
بوریای من
.فرش کرده است
١٣٠٧ سیزدهم اسفند ،مشهد ،خراسان ، ایران ١٣٦٩/١٩٩٠چهارم شهریور ، تهران |
No comments:
Post a Comment