چهار شعر از فرامرز سلیمانی
سوگواره
از سفر شاهنامه آمدیم،
با کولبار حماسه
سوار بر شبرنگ
و بر روز راندیم...
از دیدگاه نگران کوه
و دشت،
تا فراسوی افق.
و بر شب راندیم...
و آتشی که در راه
برافروختیم،
توفانی بزرگ
در فراخنای گیتی
پدید آورد
و پسانگاه
که شعله ها،
فرونشست،
در آنسوی،
تو،
تنها بودی.
از سفر دور و دراز شاهنامه می آئی
با قامتی
که اسطوره ی بیمرگی ست.
و پهلو به پهلویت
اسبی بی سوار...
و واپسین منزلگاه نگاه
پرستشگاه سترگ آتش پایاست.
با باد، خاکستر
برهنه،
زیر باران،
تن شوی!
بهار، شبیخون زده است.
بهار
شبیخون،
زده است.
تنی،
میان شعله،
در هجوم نگاه،
بی تفاوت،
می سوزد
و باد،
خاکستری شده است.
رؤیای بلند خواستن
پیش از گذشتن،
رؤیای بلند خواستن
پلکهای شب را
تفسیر می کند.
در خم راه،
مسافر کدامین خطه
میهمان چشمهای منتظر است؟
تنها،
آنسوی دیوارها
نسیم،
سپیده را
بر چهره ی خیابان،
می پراکند.
و پلکها،
رؤیاها را
می روبند.
پلکهای همیشه با رؤیاها...
خانه هامان، به دور از هم
خانه هامان،
فاصله ها،
به دور از هم،
بینمان،
حشمت هراسناک دیوار.
-پاسدار نبودن و نسیان-
و نقش جستجوگر ناخن،
حکاک مکتب عصیان.
تفسیر آوازهای بی پاسخ.
تصویر یأس.
تصویر کوچ.
خانه هامان،
فرسنگها،
به دور از هم.
و طنین پهنه ی تنهائی
از جوانه های فریاد
بر خنجر خونین حنجره.
و سکوت لزج
در متن هر پنجره
تندیس کال بیهودگی و پوچی.
خانه هامان،
لحظه ها،
به دور از هم،
با بسی دیوار.
اینهمه دیوار،
بازگوی استغاثه های عاشقانه
نقال پیر حماسه های جاودانه.
از مجله تماشا
شماره 344- 3 دی 1356 شمسی
Khanushaneh,from poems of 1355-1359
Cover drawing by: Touka Neyestani
internet design by: Zohreh Khaleghi
عروج
نوشته به زنگار بر مزاری
کشتی به گل نشسته و
نا ویا ن نوشته به زنگار
خاک را
چلیپای گیاهی جوان شده اند
بغضی به باور بلورین شان نمی گنجد
آنان
شب را شکسته و
بر آسمان شده اند
قلب ها
فرامرز سلیمانی
گفته اند که قلب ها دو گونه اند
قلبی که دوست بدارد
قلبی که دوستش بدارند
و من می خواهم بگویم
قلب سومی
که کینه جویان
فرامرز سلیمانی
گفته اند که قلب ها دو گونه اند
قلبی که دوست بدارد
قلبی که دوستش بدارند
و من می خواهم بگویم
قلب سومی
که کینه جویان
آماج نفرتش کنند
مجله فردوسی
شهریور ۱۳۴
مجله فردوسی
شهریور ۱۳۴
Posted by mona at 9:10 PM