Jalall sarfaraz,poet,artist and journalist
A*SH*N*A
جلال سرفرازکاج
از روی پل قوس و قزح کبریتی ست
می توانی که بیفروزی سیگارت را
غم چشمان مرا دود کنی
آیینه در باد» - زمستان٥٠
---
و قايقی
نمانده می گذری
هميشه آمدنت رفتن است عزيزم
و حسرتی
که در اين ماندن
در اين جزيره يی که منم
سايه روشنانِ زمان است
گاهی عبورِ کوچکِ پروانه يی
و جيک جيک ِ گنجشکی بر درخت
گلدوزیِ گل سرخ است
بر کفنی روشن
و قايقی ست
با بادبانی از ابريشم
که گردِ اين جزيرة تاريک می گذرد
□
زمان که رفت تو می آيی
با ساقه يی گلِ نرگس
که روی ثانيه های نمرده
نشا می کنی
خرداد ١٩٧١
No comments:
Post a Comment