هرمز علیپور :
دیگر به رنگ گیسوان نمی توان سر زد
یا پوست سوخته در صحرا ها
و عطر ها به روز که بر راه هاست
و شانه ها پوشیده و عریان
کتان و برف را به یاد نمی آرند
و آن چه نمی گذا شت
به زخم روز بیالایند
.
شعرهائی از هرمز علیپور
صوت غزل
سپیده بیتبسم چشمت
دلتنگی شعری است
که از تخیل گیسوت
جوانه میزند
!بانوی من
و بیرفاقت چشمت
گم میکند آفتاب
.همیشه راه دلم را
من قدر چشمی را
.که نگاهی نازکتر از شعر دارد میدانم
از عشق
تا چشم تو
!راهی است که بوی دل مرا دارد
چشمی
که بیحضورآن
پلکی گرهخورده
!بر دلتنگی ابر دارم
از عشق
تا چشم تو
،نبض دلم
!صوت غزل دارد
!بانوی من
از دریچهی کندو
تنهائیام
آئینهای است
که دنیا را در بازوان دارد
بیآنکه خلوتهای بیتصویر را
از دست داده باشد
وقتی که عشق
پا در رکاب کودکترین
.بهانهات مینهد
یک قافله کوه
بر شانههایم
،در مکثهای عاشقانهی چشمت
چادر میزند
!بانوی من
با این همه
نامهربانیهایت هم
.از دریچهی کندو میآید
من
کم حوصلهام
با رنگ سبز
نازکتر از پلک غزل
نگاه میکردی
و از پنجرههای دلباختگی
جلوس آوازهایت
بر پهنای دل
قلمروی مهتابی داشت
زیباترین گردش
از آن تو بود
.با قواعد گیاهی که گام میزدی
با ستارههائی
«آویخته از بلندی انگشت «آواز
مرگ از قفای آواز
با رنگ سبز
.میآید
کفن از گیاهداری
و آواز
همیشه
از دهان عشق
.زیباست
از مجله تماشا
No comments:
Post a Comment