*پرویز خائفی
١٦ آذ ر ١٣١٥ شیراز
...
......................
نه ..نه .. نمیتوان دلم را کُشت
این دل ، زترانه های انگورست.
با سانحه ی سیاهِ یک سیلاب
هرچند زآشیانِ خود دورست-
در هر نفس ، از ستاره می گوید.
با شاخه ی شادمان ِ شبنم زاد
با خاطره ی خمیده ی خونین
از عاطفه ی بهاره می گوید.
از عاطفه ی بهاره می گوید.
نه... نه... نمی توان دلم را کُشت
این سینه وُ این ترانه و ُ آن مُشت.
رضا مقصدی
این سینه وُ این ترانه و ُ آن مُشت.
رضا مقصدی
No comments:
Post a Comment