MAJID NAFICI مجید نفیسی
زاده ی ١٩٥٢/١٣٣١ اصفهان
پل چوبی* من به تو نوید کلبه ای کوچک را نخواهم داد
سرو خرزویل
برای رضا میریان
• از روزن حقیر پستوی بقالی
نور پریده رنگ آفتاب آخر پاییز روی هزاره ی دیوار پنجه می کشد بقال خرزویل، آرنج ها نهاده به زانو ...
اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
شنبه ۱۲ مرداد ۱٣۹۲ - ٣ اوت ۲۰۱٣ از روزن حقیر پستوی بقالی نور پریده رنگ آفتاب آخر پاییز روی هزاره ی دیوار پنجه می کشد بقال خرزویل، آرنج ها نهاده به زانو با دفتر حساب و خط سیاقش به پیش رو لم داده روی کیسه های برنج و آرد سرمست از بوی ترشیدگی و ماندگی ست. انگار خواب می بیند: "از مرد و زن بگذار هر کس بر سر جایش چون دله های لیقوان و حلورده هر کس شود سنگین تر از سنگ ترازویش با تیزی چاقو مرتب کن و اندازه من هم دلم خون است از دست دلالان از احتکار جنس و از تنزیل سرمایه حد وسط را گر نگه داری تو در بازار آیا شود لبریز آب از حد پیمانه؟ گر روزگاری من شوم داروغه ی این شهر با منطق بقالی ام دردش کنم چاره." بقال خرزویل! اکنون که دیر زمانی ست آردت بیخته، غربالت آویخته و خوابت تعبیر گشته است، و دیرک بلند ترازویت با گوله های سربی قانونت هر کوی و برزن را تسخیر کرده است، با من سری به پستوی بقالی ات بزن و گوش کن حرف دلم را: گیرم که قلب شهر را چون قالبی پنیر به چنگ آری، گیرم به تیزی چاقویت از جسم و جان مرد و زن تکه تکه برداری، گیرم که با حدید ترازویت حد و حدود شرع را نگه داری، اما، با آفتاب پشت پنجره چه خواهی کرد؟ آن آفتاب رها، بخشنده که می دمد هر بامداد از لابلای پولک های سروآزاد بی بانگ چرتکه و سکه و نسیه دادن دل انسانی، آری گیرم که خاک شهر را به زنبیل برکشی با سرو خرزویل چه خواهی کرد؟ هشتم ژانویه ۱۹٨۶ * این شعر را که نسخه ی نخستین آن در سال ۱٣۶۵ در مجموعه ی "پس از خاموشی" چاپ شده، با توجه به نوشته ی مجتبی نواب صفوی رهبر "فدائیان اسلام" سروده ام که در سال ۱٣۲۹ در کتاب "جامعه و حکومت اسلامی" می گوید که حکومت را باید مانند یک دکان بقالی اداره کرد. از مردم دهکده هرزویل(خرزویل) نزدیک منجیل پوزش می خواهم که تعبیر قالبی ناصرخسرو را پس از هزار سال دوباره به کار برده ام. او در سال ۴٣٨ هجری از این ده گذشته و در سفرنامه اش در این باره می نویسد:" و از آنجا به دیهی که خرزویل خوانند من و برادرم و غلامکی هندو وارد شدیم. زادی اندک داشتیم. برادرم به دیه در رفت تا از بقال چیزی بخرد. یکی گفت چه میخواهی، بقال منم. گفت هر چه باشد ما را شاید، که غریبیم و بر گذر. و چندان که از مأکولات برشمرد، گفت ندارم. پس از این هر کجا کسی از این نوع سخن گفتی، گفتمی بقال خرزویل است." (صفحه ۶) |
No comments:
Post a Comment