"My children are Yashar and Bahareh and plenty of poems and other writings!"
از میــان خــاطــرات عـمــران صــلاحــی
خودم هستم
یک روز دو خانم زیبا در خیابان نادری قدم میزدند. نصرت رحمانی که پشت سرشان بود، داد زد: آقای نصرت رحمانی!
خانمها برگشتند و او را نگاه کردند.
نصرت گفت: خودم هستم!
معین
یک روز جلو دانشگاه، دکتر رضا براهنی را دیدم.
گفت: یک نفر آمد زیر گوشم گفت: معین 600 تومن. خیلی خوشحال شدم و تعجب کردم. فرهنگ 6 جلدی معین، هر جلدش میشد 100 تومن.
به طرف گفتم میخواهم. با هم وارد پاساژی شدیم. در گوشهای دور از چشم، نوار کاست معین خواننده را از جیبش درآورد و یواشکی به من داد.
انبردست
با احمد شاملو در انتشارات ابتکار نشسته بودیم که یکی وارد شد و پرسید: انبردست دارید؟
شاملو پرسید: جلد چندمش را میخواهید؟!
مقدمه
احمدرضا احمدی میگفت: این روزها کتابهای شعر فروش خوبی ندارد. این دفعه میخواهم از "علی دایی" یا "هدیه تهرانی" خواهش کنم برای کتابهایم مقدمه بنویسند.
اشتباه
در سفر سوئد خیلیها من و سیدعلی صالحی را با هم اشتباه میگرفتند. وقتی صالحی شعر میخواند از من تعریف میکردند، وقتی من طنز میخواندم، به او فحش میدادند!
شعر و داستان
از محمدعلی سپانلو پرسیدند: زمانی داستان هم مینوشتی، چرا دیگر داستان نمینویسی؟
گفت: من اگر 15 صفحه شعر بنویسم، میگویند یک شعر بلند نوشتهام. اما اگر 15 صفحه داستان بنویسم، میگویند یک داستان کوتاه نوشتهای!
ساختار
شمس لنگرودی میگفت داشتیم برای خودمان شعرمان را میگفتیم که "ساختارگرایی" مد شد. مدتها زحمت کشیدیم و ساختارگرایی کردیم. این دفعه گفتند درشعر باید "ساختارشکنی" کرد!
فهم شعر
دکتر رضا براهنی میگفت: در زمان شاه ما میخواستیم طوری شعر بگوییم که مردم بفهمند، اما ساواک نفهمد. کار بر عکس میشد، یعنی مردم نمیفهمیدند و ساواک میفهمید!
استاد
مفتون امینی میگفت: روزی با غلامحسین نصیریپور به کوهنوردی رفته بودم. بین راه نصیریپور مرتب مرا "استاد" خطاب میکرد. من هم سینه را جلو میدادم و خودم را میگرفتم. به اولین قهوهخانه که رسیدیم، دیدم دوستمان به قهوهچی هم " استاد" میگوید.
معلوم شد "استاد" تکیه کلام اوست.
ایدز
در کافهای جوانی شاعر به آقای شکرچیان گفت: چرا این طور که من شعر میگویم، شعر نمی گویید؟
شکرچیان گفت: اگر آدمی تا 50 سالگی ایدز نگیرد، دیگر نمیگیرد!
ترکیب
یک نفر برای صرفهجویی در کلمات، نام سه نویسنده را این طوری با هم ترکیب کرده بود:
جلال آل احمد محمود دولت آبادی!
خواننده: مردهشور ترکیبت را ببرد!
بیماری
خسرو شاهانی در خانه بستری بود. آخرین روزهای عمرش به دیدناش رفتم. خیلی خوشحال شد و گفت:
بیماری من چون سبب پرسش او شد
میمیرم از این غم که چرا بهترم امروز!
جا
یک شب در یک مهمانی کنار محمد قاضی نشسته بودم. گلاب به رویتان، قاضی بلند شد که به دستشویی برود و از من خواست که مواظب صندلی او باشم. در محفل از شلوغی جای سوزن انداختن نبود. همین که قاضی رفت، مهمان تازهواردی آمد و روی صندلی او نشست. من هم رویم نشد چیزی بگویم.
قاضی وقتی برگشت و دید صندلیاش را اشغال کردهاند، به من گفت:
بهر ..شیدن ز جا برخاستم
آمدم دیدم به جایم ..یدهاند!
کجا؟
یک شب در انجمن ادبی صائب، استاد عباس فرات به من گفت: کجا داری می روی؟
گفتم: استاد، من همین جا ایستادهام و جایی نمیروم.
استاد اشارهای به قد بلند من کرد و گفت: داری به آسمان میروی و خودت خبر نداری؟
خودم هستم
یک روز دو خانم زیبا در خیابان نادری قدم میزدند. نصرت رحمانی که پشت سرشان بود، داد زد: آقای نصرت رحمانی!
خانمها برگشتند و او را نگاه کردند.
نصرت گفت: خودم هستم!
معین
یک روز جلو دانشگاه، دکتر رضا براهنی را دیدم.
گفت: یک نفر آمد زیر گوشم گفت: معین 600 تومن. خیلی خوشحال شدم و تعجب کردم. فرهنگ 6 جلدی معین، هر جلدش میشد 100 تومن.
به طرف گفتم میخواهم. با هم وارد پاساژی شدیم. در گوشهای دور از چشم، نوار کاست معین خواننده را از جیبش درآورد و یواشکی به من داد.
انبردست
با احمد شاملو در انتشارات ابتکار نشسته بودیم که یکی وارد شد و پرسید: انبردست دارید؟
شاملو پرسید: جلد چندمش را میخواهید؟!
مقدمه
احمدرضا احمدی میگفت: این روزها کتابهای شعر فروش خوبی ندارد. این دفعه میخواهم از "علی دایی" یا "هدیه تهرانی" خواهش کنم برای کتابهایم مقدمه بنویسند.
اشتباه
در سفر سوئد خیلیها من و سیدعلی صالحی را با هم اشتباه میگرفتند. وقتی صالحی شعر میخواند از من تعریف میکردند، وقتی من طنز میخواندم، به او فحش میدادند!
شعر و داستان
از محمدعلی سپانلو پرسیدند: زمانی داستان هم مینوشتی، چرا دیگر داستان نمینویسی؟
گفت: من اگر 15 صفحه شعر بنویسم، میگویند یک شعر بلند نوشتهام. اما اگر 15 صفحه داستان بنویسم، میگویند یک داستان کوتاه نوشتهای!
ساختار
شمس لنگرودی میگفت داشتیم برای خودمان شعرمان را میگفتیم که "ساختارگرایی" مد شد. مدتها زحمت کشیدیم و ساختارگرایی کردیم. این دفعه گفتند درشعر باید "ساختارشکنی" کرد!
فهم شعر
دکتر رضا براهنی میگفت: در زمان شاه ما میخواستیم طوری شعر بگوییم که مردم بفهمند، اما ساواک نفهمد. کار بر عکس میشد، یعنی مردم نمیفهمیدند و ساواک میفهمید!
استاد
مفتون امینی میگفت: روزی با غلامحسین نصیریپور به کوهنوردی رفته بودم. بین راه نصیریپور مرتب مرا "استاد" خطاب میکرد. من هم سینه را جلو میدادم و خودم را میگرفتم. به اولین قهوهخانه که رسیدیم، دیدم دوستمان به قهوهچی هم " استاد" میگوید.
معلوم شد "استاد" تکیه کلام اوست.
ایدز
در کافهای جوانی شاعر به آقای شکرچیان گفت: چرا این طور که من شعر میگویم، شعر نمی گویید؟
شکرچیان گفت: اگر آدمی تا 50 سالگی ایدز نگیرد، دیگر نمیگیرد!
ترکیب
یک نفر برای صرفهجویی در کلمات، نام سه نویسنده را این طوری با هم ترکیب کرده بود:
جلال آل احمد محمود دولت آبادی!
خواننده: مردهشور ترکیبت را ببرد!
بیماری
خسرو شاهانی در خانه بستری بود. آخرین روزهای عمرش به دیدناش رفتم. خیلی خوشحال شد و گفت:
بیماری من چون سبب پرسش او شد
میمیرم از این غم که چرا بهترم امروز!
جا
یک شب در یک مهمانی کنار محمد قاضی نشسته بودم. گلاب به رویتان، قاضی بلند شد که به دستشویی برود و از من خواست که مواظب صندلی او باشم. در محفل از شلوغی جای سوزن انداختن نبود. همین که قاضی رفت، مهمان تازهواردی آمد و روی صندلی او نشست. من هم رویم نشد چیزی بگویم.
قاضی وقتی برگشت و دید صندلیاش را اشغال کردهاند، به من گفت:
بهر ..شیدن ز جا برخاستم
آمدم دیدم به جایم ..یدهاند!
کجا؟
یک شب در انجمن ادبی صائب، استاد عباس فرات به من گفت: کجا داری می روی؟
گفتم: استاد، من همین جا ایستادهام و جایی نمیروم.
استاد اشارهای به قد بلند من کرد و گفت: داری به آسمان میروی و خودت خبر نداری؟
No comments:
Post a Comment