بر روی ما نگاه خدا خنده می زند
هر کهن ره به سوی لطفش نبرده ایم
زیرا چو زاهدان سه کار خرقه پوش
پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم
.
پیشانی ار ز داغ گناهی سه شود
بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا
نام خدا نبردن از آن به که زیر لب
بهر فریب خلق گویی خدا خدا
.
ما را چه غم که شیخ شبی در میان جمع
بر رویمان ببست به شادی در بهشت
او می گشاید او که به لطف و صفای خویش
گویی که خاک تنت ما را ز غم سرشت
.
توفان طعنه خنده های ما را ز لب نشست
کهم و در میانه ی دریا نشسته ایم
چون سینه جای گوهر یکتای راستیت
زین رو به موج حادثه تنها نشسته ایم
.
ماییم که طعنه ی زاهد شنیده ایم
ماییم ما که جامه ی تقوا دریده ایم
زیرا درون جامه به جز پیکر فریب
زین راهیان راه حقیقت نادیده ایم
.
آن آتشی که در دل ما شعله می کشید
گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود
دیگر به ما که سوخته ایم از شرار عشق
نام گناهکاره ی رسوا نداده بود
.
بگذار تا به طعنه بگویند مردمان
در گوش هم حکایت عشق مدام ما
هرگز نمیرد آن که که دلش زنده شد به عشق
ثبت است در جریده ی عا لم دوا م ما
فروغ فرخزاد ؟
No comments:
Post a Comment