Wednesday, December 26, 2012

فرامرزسلیمانیA*SH*N*A:FARAMARZ SOLEIMANI


فرامرز در بیان هر كلمه این شعر انگار لبریز از شور و عشق...تمام احساس های نارنجی جهان در سروده او موج می زند و گویی یك عضو وفادار نهضت شور و عشق است ..شعر از نهان وجود شاعر می جوشد و رعد آسا از درون دل و جان او بیرون می ریزد..عشق تمام آب و هواست ..بی آب و هوا نتوانیم ...نتوانیم..عشق به پایان نمی رسد ..ما به پایان می رسیم..سرزمین عشق پهناور و همیشه خورشید دارد
كتایون

روزی نمی گذرد
که بی تو می گذرد
مثل پرتوی از موج فردا
که بار آفتاب را
بر شانه هاش می برد
پیش پای شب
پس پیش از غرو ب
دمی توقف کن
پشت پنجره ی پلک هام
و با من زمزمه کن
تا
روزی نمی گذرد
که بی تو می گذرد
فرامرز سلیمانی


  • Faramarz Soleimani سپاس کتایون جان.حالا که این هاراگفتی گویی شوری بیش به عشق و عشقی بیشتر به شور پشت پنجره ی پلک هام می خواند مثل نگاهی به همین سلف پرتره که یادآور دو دهه ی پیش تر است و خاطره یی به سیاه و سپید روی فیلم ، که دیگر ناستالژیایی دور و دراز گشته است.همچنین ممنون از دیواری که پای آدم را به دام می کشد وخاموشی را به گفت می آورد.دست مریزاد ای عاشق !

A*SH*N*A:AZITA GHAHREMAN آزیتا قهرمان


آزیتا قهرمان 
زاده ی ١٣٤١/١٩٦٢ مشهد ، خراسان، ایران 
شعر زبانی و زنانی آزیتا قهرمان که در زمانی از شعر کلاسیک آغاز شده است 
در جهان و شعر امروز می گسترد و تجربه ی ترجمه شعر هایش به زبان های دیگر
 و ترجمه های او از زبان های دیگر بدان دامن می زند 
کتاب ها :
شعر
آوازهای حوا، مشهد، ۱۳۷۱
تندیس‌های پاییزی، مشهد، ۱۳۷۵
فراموشی آیین ساده‌ای دارد، ، مشهد، ۱۳۸۱
اینجا حومه‌های کلاغ است؛ سوئد؛ ۱۳۸۸
زنی آمد مرا بپوشد، تهران؛ ۱۳۸۹
شبیه خوانی، نروژ؛ ۱۳۹۱
چهارکتاب ؛ ۱۳۸۸سوئدی.  با ترجمه ی سهراب رحیمی. کریستین کارلسون
گزیده اشعار به انگلیسی. ترجمه مورا دلی و الهام شاکری فر . چاپ لندن 1391
جلسه هیپنوز در مطب دکتر کالیگاری؛۱۳۹۰،سوئدی . با ترجمه ی سهراب رحیمی. کریستین کارلسون
ترجمه
جایی که پیاده رو به پایان می‌رسد، با مرتضی بهروان؛ تهران؛ ۱۳۷۵
روشنای تاریکی؛ منتخب اشعار توماس ترانس ترومر؛ با سهراب رحیمی، نروژ؛

...



قایقی که مرا آورد

پشت صورتی که شکل تو را دارد
اسم های قدیمی غیب می شود
خون  عکس های مچاله دارد
و  باد   پرنده ی مسی
انگار بیابان مرا از روی ژاکتم پوشیده باشد

برهنه نیستم
گاهی کلمات در سرفه هایم
و ماه کف آلود در لیوان   گم می شود
این سفر همیشه دور زبانم چرخید
و رگ هایم از مرگ     چیزی پنهان نکرد
برای کشیدن قدم هایی به خط ثلث
تابستان مرا اقرار کرده بود
این کرک  سبز مچاله   بر انگشت های یخ
موج به طرز زیبایی   شبیه  عشق می آمد
و پس می نشست

دلم برای قایقی که مرا آورد
گاهی تنگ می شود
و اینجا شاهدم   برابر پلک های زمستان
همین آسمان کهنه  است
 و چمدانی که  نیمرخ آبی ی مرا پنهان می کند.



 خروس ِ سن میکله


آزیتا قهرمان
توی نقاشی شاگال سوار یک خروس ِخوشگل شدم
نوکش را بوسیدم عاشقانه و رکاب زدم
توی راه سرش گرم ِ کفش های زنانه
قوقولی قوقو با لحن آصف برخیا
خواندن ِعجایب النسا
قلاده را درآوردم
حساس بود روی طعم ِ کنجد و نبات
 تفاوت سعد و نحس  قورباغه ها
با دیس پلو بحث فلسفی می کرد
(تمام زن ها یک مار درازند در مضرب چهار
دلیله محتاله اند.
 ماسه های گرمند و به به
 شاخه شاخه؛ درخت بادامند.)
توی بال چپش سوزن زدم
هی! تندتر
تاجش را چرخاندم روشن نشد
پرو پتش را کندم بی فایده
 خروس سر به هوا؛ خون خورده و ملنگ
 چشمش به دکه های خنزر پنزری
شدم نقش هردو
 سوار و مَرکب  استکان و نعلبکی  نارنج و ترنج
دورم تمام و نوبت نبود
فرز؛  پیچ اولین بهار   باید پیاده می شدم

در ستایش نامادری


آی سونا خانیم!
در بن بست لاله ها دهان تو تیمارستانی قشنگ بود
پلنگ را از رو بستی و ماه را نوشتم
 پستان همین شیپوریِ سفید باغچه باشدو شیرم حلال
 گفتم : قبول
جَنبل یادم رفت بی جادو
جای دوا یوسف به خوردم داد از پیرهن پرچم برید
افسوس ! نمک گیر ِیاقوت گوشواره ها شدم
کتاب مارکس پاره شد
اذان به روی آب بسته بود
بولبل خوانندگی کرد
بیا بیا گارمان بزنیم بی عروسی؛ حمام عمومی برویم بی ُلنگ
فرخ لقا بکشیم دور اتاق
 آرشین مالالان با تخم مرغ و دوقاشق ژان لوک گدار
مثل یوری گاگارین از راه رفتن روی سطح ماه می ترسم
بیا بیا سیگار علف بپیچیم
برویم کلاب گِی ها جیم را پیدا کنیم
 از راسته پیگال چتری آبی بدزدیم
دست هایم را دیگر نمی دهم؛ تنبیه شان کنی
لج کرده ام با هارا گتدین و هارداسن  بالام!
خوشه هایت خشم داشت !
شوخی هایم شاخ درآورد
لبه هایت لیز بود سرخوردیم
مُردم برای لهجه ی پالتوی مشکی و کلاه خز
روسیه با تو شهر گرمی بود در سمت استوا
من از توی آنجا یت بیرون نیامدم
زبانت مرا از پرورشگاه قرضی گرفت
یونست به خط میخی نوشت
آی سونا خانیم!
بیا بیا ! روی گوش هایت کمی عقاب بخندم
درخت توت را نزدیکتر بکش
اردیبهشت است
باید بالاتراز تب ؛ دیوانگی کنیم

رزم انفرادی در یک مانوور عاشقانه

خواستم برگردم نشد!
من غروب ساده ای بودم   روی کاغذی بنفش
با اردک های منگ از میدان مین رد شدم
طبل زدم با قوطی ها ی خالی دلنگ و دلنگ
در جیبم فقط دو نخ سیگار مارلبورو
و پلاک مردی از گروهان ِیحیا یحیا؛ عجیب به گوشم!
 سلام کردم به جیپ قرمزو یک تکه ابر صورتی
برای کوچه ای دور بوی ماه نوشتم
و زبان فاخته در سرم آتش گرفت
 انفجارِحروفی مثل دال و سین و صاد
تقصیر من نبود؛ قربان!
محض سطرهای زخمی
هی کندم و کندم تا پشت سروها ی باغ ؛ سنگر بگیرم
لباس سربازی ام گشاد
 پوتین ها دو نمره تنگ
خواستم برگردم نشد!
تته پته راه افتادم روی تپه روبرو
 کسی از رادار  نه ! اصلا چیزی نگفت
ساعت٩منور زدند
آمدند از بالا  از پایین  از لای درزها
 ماتروشکا زدند    کاتیوشا زدند
فرصت نبود ببوسم زیر رگبار عکست را
نشد درکمین وصیت کنم
آی بی شرف ها هنوز زنده ام
پوست شعری به دندان و سینه خیز
عاشقی که اشتباه جای صلیب سرخ
خط مقدم پیاده شد!
همه مرده بودند در هاویه
بی سیم چی   مامورتانک   راننده ی نفربر
 نقشه محاصره ؛همه ی کاغذها را درسته بلعیدم
 تسلیم!
هیچ تنابنده ای شیطان یا مترسکی
باقی نبود کلاغی حتی؛ به اسیری ببرد تو را
یا درجا تَرق
 خدایا ! تیر و ازخواب خلاصت کند.

آن دور سگی نشسته بر سطح ماه

برای ما که در آب ها ی فلک  بی سرافتاده اییم
و عکس لخت مان تماشایی ست
برای آسمان و تیغه هایش روی گلوی ما چه اتفاقی می افتد؟
برای دهانِ تلخ و پر شکر
 هوایی سراسر بادا باد.
هیچ وقت جوشان و اینهمه لبریز درعمرم نبوده ام!
خواب و خلنگ ها راه افتاده روی خاک
کلوخ و سنگ حتی دست و پا در آورده
از دور سگی نشسته بر سطح ماه
و موسیقی شبیه هیچ جانوری سوسو نمی زند مگر که عشق
مرگ هم صد جان نبوداین قَدَر!
با کلاه بوقی و کشتی کاغذی
و آدم های زیاد روی عرشه
هی چشم می شدند برای کوسه ها
 لب و دماغ برای امواج
برای خندیدن اینهمه زخم در دهانم
 هیچ وقت ! پنهان نکرده بودم
تا ماهرانه رد شوم از پاییز
چرا که نوشته اند: جز ثانیه به ابرها مهلت نمی دهند
چرا که جز دستمالی به دورگردنم حدودی نبود در جغرافیای من
و ما دیوانه واری ِچاه بودیم درگودی دو کوه
ناچاری آسمان برای ریزش در رنگین کمان
برای هیچ و زمین ِمن که تو بودی
پیراهنی از گوشت خواهرم به رنگ ِسرو پوشیدم
و کلمات از وضوح تاریکی غایب شدند
اینهمه سر به راه و کج
هیچ وقت! روی خودم تف نینداختم تا گرم ترشوم
و نقش فنجان تفاله ای جفنگ از وق وق و
سطرها ریسمان ِلقی اطراف یک صدا نبود
آیا واقعا! در بشقابی قشنگ
 یک تکه شیرینی از خامه و عسل خواهم شد؟
یا فراموش خورده می شوم؟
مورچه های قرمز ذره ذره مرا تا لانه می برند؟
بهارکه بیاید
در شایدِ دهانِ پرند ه ای سیاه
آیا دوباره سیب می شوم در منظره؟


سهراب رحیمیA*SH*N*A:SOHRAB RAHIMI


مجموعه آثار سهراب رحیمی از ۱۳۷۳ تا۱۳۹۲

شعرها :
1 مجموعه شعر خانه ی خواب ها ۱۳۷۳
2، مجموعه شعر هسته های زمان ۱۳۷۴
3؛ مجموعه شعر مرهم سپید ۱۳۷۶
4؛ مجموعه شعر نامه ای برای تو ۱۳۸۴
5 مجموعه شعر رسم هندسی مالیخولیا ۱۳۹۰
6؛ مجموعه شعر سفرهای ناگزیر ۱۳۹۱

رمان :
7 ... کتابدارجنگ ۱۳۹۰

ترجمه :
1چهارکتاب, منتخب آثار آزیتا قهرمان به سوئدی ۱۳۸۸
2رمان مجرمان بیگناه از امید محمودی ۱۳۹۱
3جلسه هیپنوز در مطب دکتر کالیگاری از آزیتا قهرمان ۱۳۹۱
4منتخب اشعار توماس ترانسترومر با آزیتا قهرمان. ۱۳۹۱
5سفرنامه ی سراندیپ؛ دفتر شعر آزیتا قهرمان ۱۳۹۲

Thursday, December 20, 2012

A*SH*N*A:HASAN HONARMANDIحسن هنرمندی


شعر حسن هنرمندی که در مجله سخن همراه پرویز خانلری،محمد علی اسلامی،نادر نادر پور و...آغاز به چاپ آن کرد ،همراه با دیگر شاعران ان مجله زیر تاثیر نیما و به شکل چهار پاره یا دو بیتی های پیوسته بود
 و به تدریج اما از آن عقب نشست و نتوانست خود را پا به پا ی شاعران نیمایی نیز  به پیش ببرد .
از سوی دیگر هنرمندی بیش و پیش از دیگر مولفان و مترجمان ایرانی به شعر فرانسه پرداخت و در مقایسه ی آن با ادبیات فارسی و به ویژه شعر کهن پارسی همت نمود .این کوشش های هنرمندی نه تنها در ایران و از طریق نشر کتاب،مطبوعا ت و رادیو شناخته شد بل موجب شناخت گسترده ترادبیات ایران در میان شاعران و ناقدان فرانسه گردید --ف.س.
حسن هنرمندی 
زاده ی ساری یا طالقان یا تهران ؟
٢ فروردین ١٣٠٧-٢٢ مارچ ١٩٢٨ 
پاریس،خودکشی در  ٢ مهر ١٣٨١-٢٥ سپتمبر ٢٠٠٢
Cemeterie Thiais
هنرمندی در ساری به دبستان و دبیرستان رفت 
دیپلم دانشسرای ساری 
دیپلم دبیرستان راز ی تهران ١٣٢٨
دکترای ادبیات تطبیقی دانشگاه پاریس
استاد دانشکده ادبیات دانشگاه تهران  
-
کتاب ها :
هراس١٣٣٧/١٩٥٨ 
اندیشه های خام 
شعر های آسان 
گزینه شعر ها 
شعر نو از رمانتیسم تا سورئالیسم 
بنیاد شعر نو در فرانسه ١٩٧١
شعری در رکاب اندیشه 
آندره ژید ١٩٧١
کامیار عا بدی :رهنورد گمشده ، زندگی و شعر حسن هنرمندی 
...

شب ها چو گرگ در پس دیوار روزها 
آرام خفته اند و دهان باز کرده اند 
بر مرگ من که زمزمه ی صبح روشنم 
آهنگ های شوم کهن ساز کرده اند 
-از شعر : هراس  -

ساق دلکش تو آهوی دلیر من 
.
یک لحظه جامه های تو همچون شکوفه ریخت
اندام دلفریب تو چون غنچه‌ای شکفت
وان زیرپوش نرم سیه‌رنگ شب‌نشان
در خود هزار صبح دلاویز می نهفت 
.
در لا به لای پیکر نرم تو می خزید
ای بس نیاز خسته که از من رمیده بود
بر شرمگاه نرم تو، تن‌پوشی از حریر
چون برگِ گل به سبزه نرم آرمیده بود 
از شعر : رقص
.
من بسته ی تو ام 
با کوه و شهر تو 
ریگ درشت تو ریگ است و لای نیست 
اما سرود کودکی ارد به یاد من 
از : هراس 

Wednesday, December 19, 2012

A*SH*N*A:RAJAB BAZRAFSHAN رجب بذرافشان



رجب بذر افشان، شاعر و پژوهشگر
زاده ی ساری
مجموعه شعر : از هفتاد که بگذریم
وسعت پرواز
دل کبودی های پاییزی
شعر امروز ساری


لطفا این شماره را بگیرید
888/34 - ساری 71
با اینکه همراهم سارس گرفته
در دسترس ام
پایم فلش می کشد از این خیابان تا
تا این ساعت مچم را نگیرد
گرد می کنم میدانی که می دانم
پشت خستگی این حرف ها
غیبت زده انگار
توی جمعیت دستی به شانه ام
آقا دنبال این نشانه ام
باش تا این چراغ سبزت کند
بعد دور می زنی چپ های این راسته
تا...
اینهمه راه را تا غروب
اصلا به من آشنایی نداده اند
[هوایی تیره تر از این...
روم سیا اَخوی
این کفش ها بپام فشار آورده اند
این راهنما هم میخ شده جلوم
با این همه تابلو سبک/سنگین
شاید با این دنده عوضت کنم]
ای بابا رهایم کنید
خودم تمام راههای نرفته را / بلدم
از این چهار راه به بعد
این آینه
دیگر خودش را برایم نمی گیرد




Tuesday, December 18, 2012

A*SH*N*A:HUSHANG CHALANGI هوشنگ چالنگی

 

هوشنگ چالنگی

از شیارهای تازیانه‌ی قوم‌ ت
پیراهنی کبود به تن دارم 

گوش بخوابان و ببین
گوش بخوابان و ببین
گرگ صله یی ست بارانی
اکنون که با نهادهای خوف
و جهات ِشکاف
صدای مرغابیان را نزدیک کرده ام
اکنون که با غروب و غول آمیخته ام و پاهایم
نوشیدن ِاخگر و سقوط را آغاز کرده اند
میراث هایم
آخرین ستاره را نشانه می روند
دیگر تن به خواب بسپار
که کلمه ی هوشربا را یافته ام.
***
دیگر نمی خندند
دیگر نمی خندند در این آتش ِ مرگ زده
جز موران ِ سپید
نه ملکوت ِ یخ
کلیدش را می گوید
نه وقت ِ برخاستن
هیچ مویرگ شیهه می آموزد
نه اسپند در خون می پزد
نه پارچه ی سپید گلو دارد
و وقتی دیوانه می شوم
و گندم را می گویم
بعد از من گام بردارد
به من می گوید
                بخواب
                        بخواب ای کودک
روی زبان ِ این اژدها.
***
شب می آید
شب می آید
با دست هایی که
همدیگر را عاشقند
شب می آید
برگشتن و خورشید را زخمی دیدن همیشگی ست
ساده تر از همیشه بگریز
      و گریه کن
      بجوی
ستاره ای را که مهربان تر
                 حلق آویز کند
که برای جدایی از این ماه
            باید بهانه داشت.
***
تبسمی که فراموش می کنم

تبسمی که فراموش می کنم
در این فجر که گره یی ست
ریخته
دور من
می دوم و استخوانهایم
هیاهوی ماه را عبور می دهند
جنگل می سوزد
تنها برای نامگذاری ی یک عطر
ماه  ماه
سنجاب ِ خیس ِ مُرده
جلد بیندازیم
ما دو سپیدترین دیوانه.
***
ه
رگز اینگونه

هرگز اینگونه
از عقیمی و مرگ نمی گذشت کرم تابنده
می رویاند
لاشه یی را که می رفت و

خود نمی دیدش
پل های دیگر اما
از تو آگاهند
در باد ایستاده ای
و انگیزه ی دعا را می جویی

ای لال
مگذار در شکاف ِ دندانهات
از قتل آگاه شوند
در سایه بمان
تا گور جای خود را بیابد
هرگز اینگونه
سُم نکوبیدند بر ستاره ی بدرود.
***
معبد برنجین
کودکان ِ چرکپا
برمی گزینند بوهایی از سگان
سر ِ تاریک ناله هایی به هر سو دارد
ای باد بِدَم که تمام نسوخته اند
کودکان می دوند
اما نمی کوبند زنگ های چرکین را
با یک پستان ِ خویش
کودکان می دوند
به من نمی نگرند  نمی مویند
اما شمع های خویش به من می دهند
تا ببینم که می گریم.
***
گاوها
با تو رسیدم و
چه کوچک بودم به نگاهت
ای شبنم ِ پاسداران
خوش آویخته بودی بر من
نَفَسی را که هزار بار برکشیدم و
هزار بار مهتاب بود
و گاوها
که دیگر خوابها بودند آویخته به درختان
همین سایه ها ترکه شان می زدند
آنگاه می افروختند و انتهای خویش را
لذیذ و خواب آلود می نگریستند
و به غروب باز همان بودند
عبوس و بخشاینده
دوستی را به دنبال می کشیدند
و از مُرده
ستاره یی می شناختند بی دهان
آری گاوها
نشانه بودند
که می گرییم و باز ادامه می دهیم
***
آن جا كه مي‌ايستی 

آيا آن جا كه می‌ايستی
حكايت جانهايی‌ست
كه در انتظار نوبت خويشند
تا گُر گيرند؟

آيا آن جا كه می‌گذری
انبوهی‌ی رودهاست
كه گلوی مردگان را
می‌جويند و باز پس نمی‌دهند؟

كمانداران و آبزيان
غرق می‌شوند دست در آغوش
و بر هر ريگ كه فرود می‌آيند
صداي مرا می‌شنوند
كه نمی‌خواستم بميرم.

***

در اين مکان

در اين مكان ِ ستارگان خاموش
چون مردگان كه تصويرهاى بهشت به جيب دارند
اين لحظه كه را دوست مى داريد
اى چشم هاى من كه صداى جهان را مى شنويد
چون به ترك ِ خورشيد بگويم
برآبها كه فرشتگان به سوگ مى روند
خواهم ايستاد تا به ژنده هايم نگاه كنند
جامه ها كه در خوابگاه خورشيد به تن كرده ايم
و بوسه ها چه غم انگيزند در برج هاى دور
اما اين دست هاى كيست
كه برعلف هاى خاموش
به هاله هاى غريب آراسته ست.

***

صبح که بلرزد

صبح که بلرزد
در گوش ها و جامه‌دانی کهنه
من پُُر خواهم بود
از چشم‌های خواب آلود
و خواهم دانست
با اولين گام
ماه را با خود دشمن کنم
با درختی که خواب‌ها ديد و کسش تعبير نکرد
به دريايی که ساعتی از شب
دندان افعی‌ست
صبح خواهد مرد
در گوش‌ها و جامه‌دانی کهنه
برگرفته از « زنگوله ی تنبل » تنها دفتر شعر منتشر شده از هوشنگ چالنگی . تهران،  نشر سالی
***

دو شعر برای بهرام اردبيلی

صبح خوانان
صبح خوانان
ذولفقار را فرود آر
بر خواب اين ابريشم!
که از "اوفيليا "
جز دهانی سرود خوان نمانده است

در آن دم که دست لرزان بر سينه داری
اين منم که ارابه خروشان را از مه گذر داده ام

آواز روستائی است که شقيقه های اسب را گلگون کرده است
به هنگامی که آستين خونين تو
سنگ را از کف من می پراند!

با قلبی ديگر بيا
ای پشيمان
ای پشيمان!
تا زخم هايم را به تو باز نمايم
- من که، اينک!
از شيارهای تازيانه قوم تو
پيراهنی کبود به تن دارم -

ای که دست لرزان بر سينه نهاده ای


بنگر !
اينک منم که شب را سوار بر گاو زرد
به ميدان می آورم.


***


شب چره

اکنون
خاموش ترين زبان‌ها را در کار دارم
با پرنده ای در ترک خويش
که هجاها را بياد نمی‌آورد
می‌رانم


می رانم

از بهار چيزی به منقار ندارم
از شرم منتظران به کجا بگريزم

هر شب
همه شب
در تمامی سردابه های جهان
زنی که نام مرا به تلاوت نشسته است


ای آبروی اندوه من
سقوط مرا اينک! از ابر ها بيبن
- چونان باژگونه بلوطی
که بر چشم پرنده ئی-


بر کدامين رود بار می راندم
هر روز
همه روز
با مردی که در کنار من
مه صبحگاهی را پارو می کرد


در آواز خروسان
هر صبح
همه صبح
به کدامين تفرج می رفتم
با لبخنده ای از مادر
که به همراه می بردم


اينک شيهه اسب است که شب چره را مرصع می کند
و ترکه چوپانان
که مرا به فرود آمدن علامتی می دهد.