Monday, August 27, 2012

DAMAVAND محمد تقی بهار: قصیده دماوندیه


محمد تقی بهار ،ملک الشعرا ،واپسین باز مانده شعر کهن ایران بود .قصیده دماوندیه نمونه بارز کار این  سیاستمدار و وزیر فرهنگ محمد رضا شاه پهلوی  و شاعر پیش نیمایی است 
ای دیو سپید پای در بند!
ای گنبد گیتی! ای دماوند!
از سیم به سر یکی کله‌خود
زآهن به میان یکی کمربند
تا چشم بشر نبیندت روی
بنهفته به ابر، چهر دلبند

با شیر سپهر بسته پیمان
با اختر سعد کرده پیوند
چون گشت زمین ز جور گردون
سرد و سیه و خموش و آوند
بنواخت ز خشم بر فلک مشت
آن مشت تویی تو ای دماوند!
تو مشت درشت روزگاری
از گردش قرنها پس افکند
ای مشت زمین! بر آسمان شو
بر وی بنواز ضربتی چند
نی نی، تو نه مشت روزگاری
ای کوه! نیم ز گفته خرسند
تو قلب فسرده‌ی زمینی
از درد ورم نموده یک چند
شو منفجر ای دل زمانه!
وآن آتش خود نهفته مپسند
خامش منشین، سخن همی گوی
افسرده مباش، خوش همی خند
ای مادر سر سپید! بشنو
این پند سیاه بخت فرزند
بگرای چو اژدهای گرزه
بخروش چو شرزه شیر ارغند

محمد تقی بهار
ملک الشعرا 

Wednesday, August 15, 2012

A*SH*N*A:AHMAD REZA AHMADIاحمدرضااحمدی

احمدرضااحمدی
٣ شعر

من همیشه با سه واژه زندگی كرده ام
راه ها رفته ام
بازی ها كرده ام
درخت
پرنده
‌آسمان
من همیشه در آرزوی واژه های دیگر بودم
به مادرم می گفتم
از بازار واژه بخرید
مگر سبدتان جا ندارد
می گفت
با همین سه واژه زندگی كن
با هم صحبت كنید
با هم فال بگیرید
كم داشتن واژه فقر نیست
من می دانستم كه فقر مدادرنگی نداشتن
بیشتر از فقر كم واژگی ست
وقتی با درخت بودم
پرنده می گفت
درخت را باید با رنگ سبز نوشت
تا من آرزوی پرواز كنم
من درخت را فقط با مداد زرد می توانستم بنویسم
تنها مدادی كه داشتم
و پرنده در زردی
واژه ی درخت را پاییزی می دید
و قهر می كرد
صبح امروز به مادرم گفتم
برای احمدرضا مداد رنگی بخرید
مادرم خندید :
درد شما را واژه دوا میكند


١



آه، چه سبک بود پاییز
که من عشق را دوست می داشتم
درختان خوب بودند
.دختران بلند مصیبت سن باطل داشتند


آه، چه سبک بود پاییز
که من بی مادرم
با فراموشی عطر کتاب دعایش
.خوشبختی را باور می کردم


آه، چه سبک بود پاییز
.که گندم ها، در اسرار بی بستری بالغ می شدند


آه، چه سبک بود پاییز
که چشمان مخملی اعتقاد
از آن سبک تر بود
و شیر
از پستان مخملی گاوها
.بر آن می ریخت



٢




آه، چه سبک بود پاییز
نیمکت های مدرسه دیگر حسود نبودند
،کودکان
پروانه ها را
از روی کتاب ها
می راندند
تا خوشبختی تنها
-خوشبختی لخت را-
.دور از خانواده ها ببینند


آه، چه سبک بود پاییز
:کودکان از آموزگاران می پرسیدند
تصویر تفنگ را
که در کنار خوشبختی پاس می دهد
با چه رنگ کنیم؟


آه، چه سبک بود پاییز
من و ساعتم
در زیر باران زرد
خفه بودیم
تنها قلبم بیدار بود و
.کار می کرد
.
قصر را بوریای من فرش کرده بود

همراهان ملکه ی پروانه ها در آواز، نامت را شستند
آواز را چراغان کردم
تنهایی وسیع شد
.جمعیت تو را تفسیر کرد
.آواز بهارهای قصر در جمعیت گم شد


در غروب قصر
پند سکرآورت
آدمیان بیان نشده را
.در گل های نسترن زنده کرد


ما در یک هنگام
در لباس های تابستانی یکدیگر را صدا زدیم
.و یکدیگر را دوست می داشتیم


ما خبر آمدن بهار را
.برای نخستین بار از پشت شیشه های وصف شنیدیم


ای یقین نشسته در این آفتاب زرد
.بگذار من این صبح آبی را جشن بگیرم
تخت روانم را بیاورید
.تا بر ابرهای این جنگل برانم


قصر را
بوریای من
.فرش کرده است

Monday, August 13, 2012

DEHKHODA-2دهخدا-ی شاعر ۲


Ali Akbar Dehkhoda،poet, satirist, scholar
دهخدا:  مسمط  «یاد آر ز شمع مرده یاد آر»
 علی اکبردهخداکه در ۵ بند۹ پاره سروده شده است.
تنها شعر عمده ی شاعر است که در گفتمان نو آوری شعر امروز ایران
می توان از آن یاد کرد
با قتل جهانگیر  شیرازی صور اسرافیل، مسمط علی اکبر دهخدا به سال ١٣٨٨ خورشیدی انتشار یافت که در زبانی کهن اما با قافیه ها و ترکیبی زبنی به وام از شعر میرزا علی اکبر صابر -شاعر ترک زبان - در سوک  یار و همکارش در نشریه ی صور اسرافیل نشست
-بنگرید
فرامرز سلیمانی: علی اکبر دهخدا و مقدمه ی نو آوری ،دفتر هنر ویژه ی علی اکبر دهخدا،شماره ٢١،
اسفند ١٣٩١،ص ص ٣٢٥٨ تا ٣٢٦٠ 


ایرانلی دئییل٬ جمله بیلیر «مند علی» یم من

گرگان جفا و ستمین چنگلی یم من

ایرانلی لارین باشلاری نین انگلی یم من

سوررام٬ ایچرم٬ قانلارینی٬ چون زلی یم من

لاشه اؤزومون٬ ات اؤزومون٬ قان اؤزوموندور

شوکت اؤزومون٬ فخر اؤزومون، شان اؤزوموندور

علی اکبر صابر 
شاعر آذربایجانی 
.

«در روز جمعه٢٢ي الاول ١٣٢٦ميرزاجهانگيرخان شيرازي ـ رحمت الله عليه، يكي از دو مدير صوراسرافيل» را
قزاق‌هاي محمدعلي شاه دستگير كرده و به باغ شاه بردند و در ٢٤ماه در همانجا او را به طناب خفه كردند.
بيست و هفت، هشت روز ديگر چند تن از آزادي خواهان و از جمله مرا ازايران تبعيد كردند و پس از چند ماه به خرج مرحوم مبرور ابوالحسن معاضه السلطنه پيرنيا بنا شد در ـ ايوردون ـ سوئيس روزنامه صوراسرافيل طبع شود. در همان اوقات شبي مرحوم ميرزا جهان گيرخان را به خواب ديدم در جامهٔ سپيد (كه عادتا در تهران در برداشت) و به من گفت: «چرا نگفتي او جوان افتاد؟» من از اين عبارت چنين فهميدم كه مي‌گويد: چرا مرگ مرا در جايي نگفته يا ننوشته‌اي؟ و بلافاصله در خواب اين جمله به خاطر من آمد: «يادآر زشمع مرده ياد آر» در اين حال بيدار شدم و چراغ را روشن كردم و تا نزديك صبح سه قطعه از مسمط ذيل را ساختم. و فردا گفته‌هاي شب را تصحيح كرده و دو قطعه ديگر بر آن افزودم و
در شماره اول صوراسرافيل منطبعه ايوردن سوئيس چاپ شد
علی اکبر دهخدا
ای مرغ سحر، چو این شب تاربگذاشت ز سر سیاهکاری
وز نفحهٔ روح‌بخش اسحاررفت از سر خفتگان خماری
بگشود گره ز زلف زر تارمحبوبهٔ نیلگون عماری
یزدان به کمال شد پدیدارواهریمن زشتخو حصاری
یاد آر ز شمع مرده، یاد آر
ای مونس یوسف اندر این بندتعبیر عیان چو شد تو را خواب
دل پر ز شعف، لب از شکر خندمحسود عدو، به کام اصحاب
رفتی بر یار خویش و پیوندآزادتر از نسیم و مهتاب
زان کو همه شام با تو یک چنددر آرزوی وصال احباب
اختر به سحر شمرده، یاد آر
چون باغ شود دوباره خرمای بلبل مستمند مسکین
وز سنبل و سوری و سپرغمآفاق، نگارخانهٔ چین
گل، سرخ و به رخ عرق ز شبنمتو داده ز کف قرار و تمکین
زان نوگل پیشرس که در غمناداده به نار شوق تسکین
از سردی دی، فسرده یاد آر
ای همره تیه پور عمرانبگذشت چو این سنین معدود
وان شاهد نغز بزم عرفانبنمود چو وعد خویش مشهود
وز مذبح زر چو شد به کیوانهر صبح شمیم عنبر و عود
زان کو به گناه قوم ناداندر حسرت روی ارض موعود
بر بادیه جان‌سپرده یادآر
چون گشت ز نو زمانه آبادای کودک دورهٔ طلایی
وز طاعت بندگان خود شادبگرفت ز سر خدا، خدایی
نه رسم ارم، نه اسم شدادگل بست زبان ژاژخایی
زان کس که ز نوک تیغ جلادمأخوذ به جرم حق‌ستایی
تسنیم وصال خورده، یادآر

Sunday, August 12, 2012

ALI AKBAR DEHKHODA-1 علی اکبر دهخدا و مقدمه نوآوری

دکتر فرامرز سلیمانی 
اسلوب های هنری که توسط شخصیت های بزرگ تر به روی کار می اید نتیجه شخصیت های کوچک کوچک است 
-نیما: ارزش احساسات 
نیما با پی بردن به ارزش احساسات و همچنین نا رسایی عرو ض  عرب در بیان احساسات وعواطف زندگی امروز ،به براندازی قانون ها و قاعده های دست و پا گیر شعر کهن آغاز کرد و با ژ رف نگری و تامل در این گونه شعر ،اشراف بر شعر اروپایی بویژه سمبولیزم فرانسه ،آشنایی با شعر فرهنگ های همسایه، همراه نظریه پردازی ،به سیستم و سامانه و نظامی تازه رسید که ما آن را نظام نیمایی یا نیماییزم ، و حاصل هنری و آفرینشی آن را شعر نیمایی یا شعر امروز ایران ، و یا به روایتی : شعر  می نامیم .
با قتل جهانگیرشیرازی، صو ر اسرافیل،مسمط علی اکبر دهخدابه سال ١٢٨٨ خ  انتشار یافت که در زبانی کهن اما با قافیه ها و ترکیبی زبانی به وام از شعر میرزا علی اکبر صابر شاعر ترک زبان، در سوگ  یار و همکارش در نشریه صوراسرافیل نشست.
دهخدا آنگاه  پس از شعرهایی دیگر به کار طنز و سپس به لغتنامه پرداخت و تجربیات شعر ی اش را دنبال نکرد
ای مرغ سحر چو این شب تا ر
بگذ شت ز سر سیاهکاری
وز نغمه روحبخش اسحار
رفت از سر خفتگان خماری
بگشو ده گره ز زلف زرتا ر
محبوبه نیلگون عما ری
یزدان به کمال شد پدیدار
و اهریمن زشتخو حصاری
یاد آر ز شمع مرده یاد آر
علی اکبردهخدا،ازشعر یادآر زشمع مرده یادآر
هیچ کس واسه ما یک پا پا سی کار نکرد
به از این خوش غیرتا ذره ای کردار نکرد
چه خیانت ها که اون بی رگ دیندار نکرد
تا سوار خر خود شد خرشو بار نکرد
باز بگو مشروطه چرا از ما بیزار شده
-علی اکبر دهخدا،مشتی اسمال نمیدونی چه کشیدیم به حق
از روزنامه جنگل،چاپ کسما، گیلان
دهخدا در شعر های ادیبانه یا طنز آمیزش ، به سبک صابر و نسیم شمال ،در دوران فعالیت سیاسی به مضامین میهنی پرداخت .او پیرو مرام اشتراکی بود و آن را در شعر هایش دخیل می دا شت و نیز از نوشته های دوران بیداری نشات می گرفت همچون آثارمیرزا آقا خان کرمانی، میرزا فتحعلی آخوند زاده ، عبدالرحم طالب اف،
 میرزا ملکم خان کرمانی، سید جمال اسد آبادی ،ملک المتکلمین،صور اسرافیل،احتشام السلطنه ،ناصر الملک
فارغ التحصل آکسفورد،محمد علی فروغی... و این ها به شعر او غنا می بخشید اما نو گرایی و نو آوری  نیاز به کوششی پیگیر دا شتکه او دیگر بدا نمی پرداخت

در همان سال ١٢٨٨ خ بود که ابو القاسم لاهوتی  شعر به ظاهر نو یا در واقع بحر طویل وفای به عهد را سرود که به جای نو آوری،نو گرایی و نو سرایی ،بیشتر باید آن را یک شعر پیش نیمایی  و ترکیب کهن و متجددقلمداد کرد
اردوی ستم خسته و عاجز شد و برگشت
برگشت نه با میل خود از حمله احرار
راه باز شد و گندم و اذوقه به خروار
هی وارد تبریز شد از هر در و هر دشت
بیان و کلام و فضای کلاسیک ،پیش از رسیدن به زبان نیمایی و فضاهای شعری ان در آثار دیگر لاهوتی به چشم
می خورد که بیشتر آن همان  شعر گل و بلبل رایج است .لاهوتی پس از انتشار افسانه نیما در ١٣٠١خ به ظاهر به نوعی شعر نیمایی  و یا بهتر شعر پیش نیمایی با محتوای کلاسیک می رسد و پس از ان نیز در سال ١٣٠٤ شعر هجایی سرود دهقان رامنتشر می کند و آنگاه در دوران زندگی در تاجیکستان ، شعر هایی دیگر که بیشتر محتوای سفارشی ، شعاری و حزبی در زمینه رزم و پیروزی دارد و در فرایند و روال نو گرایی شعر نیمایی ارزشی تازه را پدید نمی آورد
من فرزند یک دهقانی بودم
در قشلاق های تاجیکستان
یک زمین داشتم آن را می کا شتیم
نان می خوردیم از محصول آن 
از نظر تاریخی شایداز  نخستین کسانی هم که در ایران به اهمیت سرودن شعر نو  پی برد  و در آثارش ش نشان داد میرزا یحیی دولت آبادی بود که به سال ١٢٩٠ خ . با نادیده گرفتن عروض رایج به سرودن شعر هجایی پرداخت اما حرفه شاعری یحیی
 دولت آبادی چندان نپایید و نیز هرگز به تاملات شاعرانه  و بینش  نقادانه شعری نکشید و فرآیندی سیستمی نشد تاراهگشای دیگران باشد
صبحدم پیمانه شد از خفتن لبریز 
جام بیداری در کف کجدار و مریز 
خواب با چشمانم اندر جنگ و گریز 
نه خواب بودم نه بیدار 
نه مست بودم نه هوشیار 
یحیی دولت آبادی،از شعر صبحدم
در همان دهه  پیش از ١٣٠٠ خ بود که شعر های شمس کسمایی و آنگاه شعر ها و نقطه نظرهای تقی رفعت نیز در نشریه آزادیستان آذربایجان انتشار یافت که مثل نیما معتقد بود شاعر چکیده زمان است .با وجود این ها و  به خاطر محتوای کهن در کارهای کسمایی و  یا کارنامه کوتاه شاعر ی رفعت و خودکشی او پس از شکست قیام خیابانی ،کارهاشان فرصت ر شد
.و بالیدن  نیافت و به تاریخ پیوست
نیما  شعر مشروطه راکه شعر وطنی اش می خواند ند  شعر توپ و تفنگدار می دانست و یا کاریکاتوری از اختلاط
 قدیم و جدید ، چیزی که مشکل اصلی ایرج ،بهار ،پروین و یا دهخدا،لاهوتی ودیگر شاعران هم قلمداد می شد
 نیما مانیفست شعریش را به سال ١٢٩٩ خ با ترکیب من ندانم در شعر قصه رنگ  پریده آغاز کرد ،و سپس شب نیمایی ،شب هو ل ، شب شوم، شب وحشت انگیز،  شب مطلق در قطعه ی ای شب که به سال ١٣٠١ خ به چاپ رسید.
در همین سال بود که نیمامانیفستش را  در شعر افسانه با سادگی و صداقت  تکامل بخشید و بر بیان مکالمه طبیعی شعر ،و شکل  نمایش و تیاتر تاکید ورزید ضمن آن که در خطاب  به پیشینیانش نیز کلامی اعتراض آمیز را پیش گرفت و بر کید و حیله و ریا تا خت .افسانه نیما که در نشریه قرن بیستم میرزاده عشقی چاپ شد این شاعر را در شعر سه تابلوی مریم تحت تاثیر گرفت اما او نیز عمری کوتاه
دا شت و مسیر شاعریش در کارنامه شعر نو با قتل او در زمان رضا شاه متوقف شد
سر گذشی که با فرخی یزدی شاعر سیاسی مشترک بود و خاموشی و گوشه نشینی عا رف در دره الوند همدان نیز چندان از ان متفاوت نمی نمود
*
نو گرایی ، نوآوری و نوآفرینی یک حرکت جمعی انقلابی است .در این حرکت برخی دلزده و خسته می شوند و در راه می مانند.بر خی از دست می روند و کوشش شان ساکت و ساقط می ماند. برخی هرگز به آغاز نمی رسند و در تمایلاتشان به شکل های بیانی کهن و دلبسته گی به عناصر آشنا و مکرر گم می شوند. برخی نیز آغاز را با تامل نقادانه و کار افرینشگرانه به پیش  می برند و برای دیگرانی که می آیند به میراث می گذارند..دهخدا در آغازی کوتاه و محدود به این انقلاب رسید اما به راه های دیگر رفت.نیما از آغاز حرکتی انقلابی را پی گرفت و نامش را بر شعری تازه و روش نگرشی نو نهاد تا شعر و شاعر امروز را در شعر نیمایی و حتا پسا نیمایی هویت دهد.
*
همچون نیما ، نسیم شمال و چند تنی دیگر ،دهخدا نیز طنز را تجربه کرد .طنز و طرفه و طیبت و فکاهه و خنده گری برای تصعید و تعالی روح انسانی و ترقی انسانیت و انسانگرایی ، همیشه با جانب هایی نقادانه و نو آورانه همراه بوده است تا آن جا که با فراواقعگرایی پهلو می زده است. علی اکبر دهخدا با بهره از هوش شاعری به نیش و نوش طنز و فکاهه روی آورد تا لبه ی تیز قلمش را برای حمله به قدرتمداران و بهبود و پیشرفت اجتماع سنتی به کار گیرد
سلسله مقالات طنز آمیز دهخدا ی مشروطه طلب و آزادی خواه ،با نام مستعار دخو،به همان معنی دهخدا و کدخدا
در نشریه صور اسرافیل به مذاق محمد علی شاه و همپالکی هایش خوش نمی آمد تا ان جا که جهانگیر خان ،مدیر صور اسرافیل را دستگیرکردو در باغشاه تهران به چوبه اعدامش سپرد. دهخدا به سفارت انگلیس پناه برد  و سپس به اروپا به تبعید رفت .طنز شاعر تبعیدی ،به  عنوان اسباب بیداری اجتماعی، و- هم نماد نو آوری در اروپا هم در همان نشریه صوراسرافیل ادامه یافت تا باز وسایل باز گشت او به وطن فراهم شود.
دهخدای شاعر نو آور و خندستان گر =ساتیریست اکنون  دیگر به تدریج  به کار آکادمیک و دانشگاهی روی آورد و رفته رفته از شعروشاعری دور تر شد و به دلمشغولی دیگر خود،لغتنامه پرداخت . کار و پژوهشی سترگ و آنسیکلوپدیک تا که همراه با میراث های دیگرش بر جای ماند
شاید پایمردی نیما در شعر و شاعری و دوام و گسترش تاملات نظری و نقادانه او در این  تقدیر یاتصمیم دهخدا و دیگران بی تاثیر نبود که
برخی زندگی را زود وداع گفتند یا ناچار به ترک آن گشتند. گرو هی از شعر و شاعری جدی  دست شستند و به سوی ترانه سرایی و یا پژوهش و تحقیق و تدریس رفتند و یاجلب سیاست و قدرت  شدند و یدک کشیدن القاب و عناوین و وزارت و وکالت  راترجیح دادند، عده یی هرگز به نو گرایی و  نو آوری و نو  ا فرینی در شعر نرسیدند و پاره یی نیز از میان راه باز گشتند و گاه هم بودند گمگشته گانی که مجموعه یی از این اوصاف بودند و بدان افتخار می ورزیدند!
یقین کردمی مرگ اگر نیستی ست
از این ورته خود را راهانیدمی
بدان عرصه پهن بی ازدحام
خر و بار خود  را کشانیدمی
 به جسم و به جان هر دوان مردمی
ز هستی رسان بگسلانیدمی
بر این قله  شوم ذات الصور
به تحقیر دامن فشانیدمی
مر این معدن خار و خس را به جای
بدین خوش علف گله مانیدمی
علی اکبر دهخدا : قطعه مرگ
فرامرز سلیمانی ، نیو آورلینز، تابستان ١٣٩١/٢٠١٢

Thursday, August 9, 2012

HEIDAR REGHABI حیدر رقابیA*SH*N*A



حیدر رقابی(هاله)،شاعر و  سراینده ترانه مرا ببوس 
تهران نوزدهم آذر۱۳۱۰-بیست و سوم آذر۱۳۶۶ تهران
۱۹۳۱-۱۹۸۷
HEIDAR(ALI) REGHABI9HALEH0
Ph D , Philosophy from Germany
کتاب ها :
...
آسمان اشک، نا؟۱۳۲۹
شاعرشهرشما،ناشر:شاعر،تهران ۱۳۴۸
شقایقها 
philosophy of freedom
شعر شهریور شوم
از شام مرگ، شوم تر وتیره گون تر است
روزی که بر وطن برسد پای اجنبی
خواهد ز ما جدائی هر پاره خاک ما
جز این نبود و نیست تقاضای اجنبی
لیک همواره ملت ایران باستان
خندد بدین توقع بیجای اجنبی
تا نشنود بگوش خود این نغمه های شوم
گیرد بدست همت خود نای اجنبی
کاری کند با اجنبی بد گهر که کرد
با نوکران خائن و رسوای اجنبی
آری که نشنود آوای شوم آن
شهریوری که بشنود آوای اجنبی
(بایندر) آن فدائی میهن که رفت
تا از وطن بریده شود پای اجنبی
سیما ز خون بآب وطن شست و جان سپرد
هرگز نگه نکرد بسیمای اجنبی
دیگر بخاک تیره گوراست جای ما
خاک وطن اگر بشود جای اجنبی
ما تن به مرگ داده و از جان گذشته ایم
مارا بدینقرار چه پروای اجنبی
آزاد ملتی که بپوشد قبای مرگ
این جامه را بریده به بلای اجنبی
دشمن گذشت و محنت دیروز ما گذشت
بنگر تو (هاله) محنت فردای اجنبی
حیدر رقابی (هاله) دوم شهریور ۱۳۳۰
برگرفته از نشریه ساسانی(ارگان حزب پان ایرانیست) شماره ۳۶  
   مراببوس:  




  • مرا ببوس، مرا ببوس
  • برای آخرین بار، تو را خدا نگهدار، که می‌روم به سوی سرنوشت
  • بهار ما گذشته، گذشته‌ها گذشته، منم به جستجوی سرنوشت
  • در میان توفان هم‌پیمان با قایقران‌ها
  • گذشته از جان باید بگذشت از توفان‌ها
  • به نیمه شب‌ها دارم با یارم پیمان‌ها
  • که بر فروزم آتش‌ها در کوهستان‌ها
  • شب سیه سفر کنم، ز تیره ره گذر کنم
  • نگرتو ای گل من، سرشک غم بدامن، برای من میفکن
  • دختر زیبا امشب بر تو مهمانم، در پیش تو می مانم، تا سر بگذاری بر سر من
  • دختر زیبا از برق نگاه تو، اشگ بی گناه تو، روشن گردد یک
  • امشب من
  • ستاره مرد سپیده دم، به رسم یک اشاره، نهاده دیده برهم،
  • میان پرنیان غنوده بود.
  • در آخرین نگاهش نگاه بی گناهش، سرود واپسین سروده بود.
  • بین که من از این پس دل در راه دیگر دارم.
  • به راه دیگر شوری دیگر در سر دارم
  • به صبح روشن باید از آن دل بردارم، که عهد خونین با صبحی
  • روشن تر دارم… ها
  • مراببوس
  • این بوسه وداع
  • بوی خون می دهد